با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Scheduled

ˈskedʒuːld ˈʃedʒuːld
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • سوم‌شخص مفرد:

    schedules
  • وجه وصفی حال:

    scheduling

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective B2
برنامه‌ریزی‌شده، زمان‌بندی‌شده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- a scheduled trip
- سفر برنامه‌ریزی‌شده
- the scheduled meeting
- جلسه‌ی برنامه‌ریزی‌شده
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد scheduled

  1. adjective Known to be about to arrive
    Synonyms: listed, anticipated, stated, due, arranged, expected
    Antonyms: unscheduled
  2. verb Plan for one's time
    Synonyms: timed, programed, recorded, tabled, slated, listed, planned, organized, registered, inventoried, charted, arranged
    Antonyms: disordered, disorganized
  3. verb To plan the details or arrangements of
    Synonyms: prepared, arranged
  4. verb To enter on a schedule
    Synonyms: slated, programed

لغات هم‌خانواده scheduled

ارجاع به لغت scheduled

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «scheduled» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/scheduled

لغات نزدیک scheduled

پیشنهاد بهبود معانی