امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Scheduled

ˈskedʒuːld ˈʃedʒuːld
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • سوم‌شخص مفرد:

    schedules
  • وجه وصفی حال:

    scheduling

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective B2
برنامه‌ریزی‌شده، زمان‌بندی‌شده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- a scheduled trip
- سفر برنامه‌ریزی‌شده
- the scheduled meeting
- جلسه‌ی برنامه‌ریزی‌شده
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد scheduled

  1. adjective Known to be about to arrive
    Synonyms:
    listed anticipated stated due arranged expected
    Antonyms:
    unscheduled
  1. verb Plan for one's time
    Synonyms:
    timed programed recorded tabled slated listed planned organized registered inventoried charted arranged
    Antonyms:
    disordered disorganized
  1. verb To plan the details or arrangements of
    Synonyms:
    prepared arranged
  1. verb To enter on a schedule
    Synonyms:
    slated programed

لغات هم‌خانواده scheduled

ارجاع به لغت scheduled

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «scheduled» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/scheduled

لغات نزدیک scheduled

پیشنهاد بهبود معانی