آیکن بنر

تا 40% تخفیف یلدایی

تا 40% تخفیف یلدایی

خرید یا تمدید
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۲ آذر ۱۴۰۲

    Arranged

    əˈreɪndʒd əˈreɪndʒd

    سوم‌شخص مفرد:

    arranges

    وجه وصفی حال:

    arranging

    معنی arranged | جمله با arranged

    adjective B1

    منظم، مرتب، چیده‌شده، مرتب‌شده، برنامه‌ریزی‌شده، ترتیب‌داده‌شده

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

    The arranged books on the shelf created a neat and organized look.

    کتاب‌های چیده‌شده روی قفسه ظاهری مرتب و منظم ایجاد کرده بود.

    The arranged meeting between the two leaders was a step towards peace.

    دیدار برنامه‌ریزی‌شده‌ی آن دو رهبر قدمی به سمت صلح بود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    the arranged work

    کار برنامه‌ریزی‌شده

    arranged marriage

    ازدواج برنامه‌ریزی‌شده

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد arranged

    1. verb to put into correct or conclusive form
      Synonyms:
      settled fixed concluded
    1. verb arrange thoughts, ideas, temporal events
      Synonyms:
      planned organized prepared fixed determined set established managed directed decided done provided adjusted adapted resolved ordinated sorted designed drafted projected devised contrived edited filed classified categorized tabulated systematized coordinated positioned aligned arrayed ranged ranked put disposed negotiated mobilized marshalled synthesized concluded orchestrated improvised predetermined correlated collocated tidied alphabetized adjusted dressed scored schemed
      Antonyms:
      disorganized disarranged disturbed bothered
    1. verb adapt for performance in a different way
      Synonyms:
      adapted coordinated integrated harmonized unified blended transposed orchestrated set scored synthesized transcribed
    1. verb plan, organize, and carry out (an event)
      Synonyms:
      scheduled organized staged
    1. verb put into a proper or systematic order
      Synonyms:
      organized ordered sorted regulated disposed systematized ranged marshalled
      Antonyms:
      disorganized disordered disarranged disturbed confused scattered dispersed deranged
    1. adjective deliberately arranged for effect
      Synonyms:
      well-ordered staged routinized strategic
    1. adjective disposed or placed in a particular kind of order
      Synonyms:
      ordered
      Antonyms:
      disarranged
    1. noun
      Synonyms:
      normalized

    لغات هم‌خانواده arranged

    noun
    arrangement, arranger
    adjective
    arranged
    verb - transitive
    arrange

    سوال‌های رایج arranged

    وجه وصفی حال arranged چی میشه؟

    وجه وصفی حال arranged در زبان انگلیسی arranging است.

    سوم‌شخص مفرد arranged چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد arranged در زبان انگلیسی arranges است.

    ارجاع به لغت arranged

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «arranged» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/arranged

    لغات نزدیک arranged

    • - arrange
    • - arrange a meeting
    • - arranged
    • - arrangement
    • - arrangements
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    Noah no-brainer halve open-minded once only ostentatious orally open to deuce constipation the bereaved bereaved initiate Swiss ball تملق عازم غبطه غبطه خوردن طرفه العین طلیعه تنبک طویله طویل ظنین عجوزه عروج علاج بفرمایید عمامه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.