فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Improvised

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective

فی‌البداهه، بداهه‌سرایی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

The track had an almost improvised quality.

آهنگ کیفیتی بداهه‌ای داشت.

an improvised skit

هجوی فی‌البداهه

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد improvised

  1. adjective made-up
    Synonyms:
    unprepared spontaneous impromptu makeshift offhand extemporaneous unrehearsed ad-lib extempore extemporized spur-of-the-moment unstudied hit-or-miss Band-Aid fly-by-night improviso autoschediastic
    Antonyms:
    planned designed premediated rehearsed

ارجاع به لغت improvised

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «improvised» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/improvised

لغات نزدیک improvised

پیشنهاد بهبود معانی