با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Spontaneous

spɑːnˈteɪniəs spɒnˈteɪniəs
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more spontaneous
  • صفت عالی:

    most spontaneous

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective
خود‌به‌خود، فی‌البداهه، ناخودآگاه، خودجوش

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- His reaction was spontaneous rather than premeditated.
- واکنش او خودبه‌خود بود نه از‌پیش‌تعیین‌شده.
- spontaneous laughter
- خنده‌ی ناخودآگاه
- a spontaneous expression of affection
- اظهار محبت خودجوش
adjective
پزشکی زیست‌شناسی خودبه‌خودی، خودانگیخته، خودآیند
- spontaneous recovery from a disease
- بهبودیابی خودانگیخته از بیماری
- spontaneous abortion
- سقط جنین خودبه‌خودی
- spontaneous nosebleed
- خون‌دماغ خودآیند
adjective
فوری، آنی، بی‌چون‌وچرا
- spontaneous obedience
- اطاعت بی‌چون‌وچرا
- He made a spontaneous decision to book a last-minute trip to the beach.
- او تصمیمی آنی گرفت تا یک سفر لحظه‌آخری به ساحل رزرو کند.
adjective
غریزی، خودکنشگر، خودعمل
- His spontaneous acts of kindness brightened the lives of those around him.
- اعمال غریزی مهربانانه‌ی او زندگی اطرافیانش را روشن کرد.
- His spontaneous act of kindness touched the heart of the homeless man on the street corner.
- مهربانی غریزی او، قلب مرد بی‌خانمان گوشه‌ی خیابان را لمس کرد.
adjective
طبیعی، ذاتی، غریزی، فطری، درون‌زاد، دیمی
- The spontaneous blooming of wildflowers
- شکوفایی طبیعی گل‌های وحشی
- The indigenous plants provide a vibrant display of colors in the garden.
- گیاهان دیمی جلوه‌ی زیبایی از رنگ‌ها را در باغ ارائه می‌دهند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد spontaneous

  1. adjective impulsive, willing
    Synonyms: ad-lib, automatic, break loose, casual, down, extemporaneous, extempore, free, free spirited, from the hip, impetuous, impromptu, improvised, inevitable, instinctive, involuntary, irresistible, natural, offhand, off-the-cuff, off top of head, simple, unartful, unavoidable, unbidden, uncompelled, unconscious, unconstrained, uncontrived, uncontrolled, unforced, unintentional, unplanned, unpremediated, unprompted, unsophisticated, unstudied, up front, voluntary
    Antonyms: deliberate, intended, planned, premeditated

ارجاع به لغت spontaneous

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «spontaneous» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/spontaneous

لغات نزدیک spontaneous

پیشنهاد بهبود معانی