Inevitable

ɪˈnevətəbl ɪˈnevətəbl
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective C1
ناچار، ناگزیر، اجتناب‌نا‌پذیر، چاره‌ناپذیر، غیر‌قابل‌امتناع، حتماً، حتمی‌الوقوع، بدیهی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- Death is the inevitable end of life.
- مرگ پایان اجتناب‌نا‌پذیر زندگی است.
- His defeat is inevitable.
- شکست او حتمی است.
- Those aggressive acts made war inevitable.
- آن اعمال پرخاشگرانه جنگ را گریزناپذیر کرد.
- an inevitable result
- نتیجه‌ی اجتناب‌ناپذیر، پیامد گریزناپذیر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد inevitable

  1. adjective certain; cannot be avoided
    Synonyms: all locked up, assured, binding, compulsory, decided, decreed, destined, determined, doomed, fated, fateful, fixed, for certain, foreordained, imminent, impending, ineluctable, ineludible, inescapable, inexorable, inflexible, in the bag, irresistible, irrevocable, necessary, no ifs ands or buts, obligatory, ordained, pat, prescribed, settled, sure, unalterable, unavoidable, undeniable, unpreventable, without recourse
    Antonyms: avoidable, doubtful, escapable, fortuitous, preventable, uncertain, unlikely, unsure

لغات هم‌خانواده inevitable

ارجاع به لغت inevitable

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «inevitable» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/inevitable

لغات نزدیک inevitable

پیشنهاد بهبود معانی