فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Compulsory

kəmˈpʌlsri kəmˈpʌlsri

صفت تفضیلی:

more compulsory

صفت عالی:

most compulsory

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective B2

اجباری، بایسته، مجبور‌کننده، ناچارکننده، مجاب‌کننده

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح پیشرفته

مشاهده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری

In some countries, military service is compulsory.

در برخی کشورها خدمت نظام اجباری است.

military service was compulsory both during peacetime and wartime.

هم در زمان صلح و هم در زمان جنگ خدمت نظام اجباری بود.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد compulsory

  1. adjective binding
    Synonyms:
    necessary required obligatory mandatory requisite forced imperative de rigueur imperious
    Antonyms:
    voluntary optional free liberated unstipulated liberalized

لغات هم‌خانواده compulsory

  • adjective
    compulsory

ارجاع به لغت compulsory

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «compulsory» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/compulsory

لغات نزدیک compulsory

پیشنهاد بهبود معانی