فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Compulsory

kəmˈpʌlsri kəmˈpʌlsri
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more compulsory
  • صفت عالی:

    most compulsory

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • adjective B2
    اجباری، بایسته، مجبور‌کننده، ناچارکننده، مجاب‌کننده
    • - In some countries, military service is compulsory.
    • - در برخی کشورها خدمت نظام اجباری است.
    • - military service was compulsory both during peacetime and wartime.
    • - هم در زمان صلح و هم در زمان جنگ خدمت نظام اجباری بود.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد compulsory

  1. adjective binding
    Synonyms: compulsatory, de rigueur, forced, imperative, imperious, mandatory, necessary, obligatory, required, requisite
    Antonyms: free, liberalized, liberated, optional, unstipulated, voluntary

لغات هم‌خانواده compulsory

ارجاع به لغت compulsory

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «compulsory» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/compulsory

لغات نزدیک compulsory

پیشنهاد بهبود معانی