با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Forced

fɔːrst fɔːst
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • adjective
    اجباری، زوری، تحمیلی
    • - Forced labor is a violation of human rights.
    • - کار اجباری نقض حقوق بشر است.
    • - The United Nations condemned the forced repatriation of asylum seekers.
    • - سازمان ملل متحد بازگرداندن اجباری پناهجویان را محکوم کرد.
  • adjective
    زورکی، وانمودین (لبخند و غیره)
    • - Her forced smile couldn't hide the sadness in her eyes.
    • - لبخند زورکی‌اش نمی‌توانست غم چشمانش را پنهان کند.
    • - The forced laugh echoed through the empty room.
    • - صدای خنده‌ی وانمودینش در اتاق خالی پیچید.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد forced

  1. adjective compulsory, strained
    Synonyms: affected, artificial, begrudging, binding, bound, coerced, coercive, compelled, conscripted, constrained, contrived, enforced, factitious, false, grudging, inflexible, insincere, involuntary, labored, mandatory, obligatory, peremptory, rigid, slave, stiff, stringent, unnatural, unwilling, wooden
    Antonyms: noncompulsory, spontaneous, unforced, voluntary

لغات هم‌خانواده forced

ارجاع به لغت forced

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «forced» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/forced

لغات نزدیک forced

پیشنهاد بهبود معانی