گذشتهی ساده:
improvisedشکل سوم:
improvisedسومشخص مفرد:
improvisesوجه وصفی حال:
improvisingبیدرنگ ساختن، در لحظه ساختن، بداههگویی کردن، فیالبداهه گفتن، سرهمبندی کردن
He lost the text of his speech and had to improvise.
او متن سخنرانی خود را گم کرد و مجبور به بداههگویی شد.
to improvise a solution to a problem
برای مسئلهای راهحل در لحظه ساختن
to improvise a bed out of leaves and branches
از شاخ و برگ بستر خواب سرهمبندی کردن
بداههنوازی کردن، فیالبداهه نواختن، بداههخوانی کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The jazz band loves to improvise during their live performances.
گروه جاز عاشق بداههنوازی کردن در طول اجراهای زندهی خود هستند.
The singer had to improvise a song.
خواننده مجبور شد یک آهنگ را بداههخوانی کند.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «improvise» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/improvise