فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Spark

spɑːrk spɑːk

گذشته‌ی ساده:

sparked

شکل سوم:

sparked

سوم‌شخص مفرد:

sparks

وجه وصفی حال:

sparking

شکل جمع:

sparks

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable C2

جرقه

Rubbing two stones together produces sparks.

به هم مالیدن دو سنگ جرقه تولید می‌کند.

An electric spark illuminated the dark room.

جرقه‌ی الکتریکی اتاق تاریک را روشن کرد.

noun singular C2

جرقه (نخستین رویداد یا مشکل کوچکی که وضعیت یا حالت چیزی را بدتر می‌کند)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

The minor disagreement between coworkers was the spark that caused tension in the office.

اختلاف جزئی بین همکاران جرقه‌ای بود که باعث تنش در اداره شد.

The spark of disagreement quickly turned into a heated argument.

جرقه‌ی اختلاف به‌سرعت به بحثی داغ تبدیل شد.

noun plural informal

رادیوچی، متصدی رادیو (در کشتی) (جمع با فعل مفرد)

The sparks received a message from the captain and relayed it to the crew.

رادیوچی پیامی از کاپیتان دریافت کرد و آن را به خدمه انتقال داد.

The sparks used Morse code to communicate with the shore station.

متصدی رادیو از کد مورس برای برقراری ارتباط با ایستگاه ساحلی استفاده کرد.

verb - intransitive verb - transitive C2

منجر شدن به، موجب ... شدن (دعوا و اختلاف و غیره)، برانگیختن، واداشتن (علاقه و شور و غیره)

The captain sparked his team to victory.

کاپیتان موجب برد تیم خود شد.

to spark the students' interest

علاقه‌ی دانش‌آموزان را برانگیختن

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The discovery of the gun sparked the police to fresh activity.

کشف تپانچه پلیس را به فعالیت مجدد واداشت.

His comments sparked off a lot of hostility.

اظهارات او خصومت فراوانی را برانگیخت.

noun countable

مجازی اثر، نشانه، ذره

There was no spark of life in him.

اثری از حیات در او وجود نداشت.

He has no spark of generosity in him.

ذره‌ای سخاوت در وجودش نیست.

verb - transitive

جرقه زدن

The car's spark plug does not spark properly.

شمع اتومبیل درست جرقه نمی‌زند.

The damp wood smoked and sparked.

از هیزم تر دود و جرقه بلند می‌شد.

verb - intransitive

درخشیدن، شراره کشیدن

Fireflies were sparking in the darkness.

حشرات شب‌تاب در تاریکی می‌درخشیدند.

Her eyes were sparking with fury.

شراره‌های خشم از چشمانش می‌بارید.

noun countable

مرد شیک‌پوش (جوان)

The spark's fashion choices caught everyone's attention.

انتخاب‌های مد مرد شیک‌پوش توجه همه را به خود جلب کرد.

The spark entered the room.

مرد شیک‌پوش وارد اتاق شد.

noun countable

عاشق‌پیشه، خاطرخواه (مرد جوان)

The young spark stole her heart.

عاشق‌پیشه‌ی جوان قلب او را ربود.

I rejected my spark.

خاطرخواهم را رد کردم.

verb - intransitive

اظهار عشق کردن، خواستگاری کردن

He decided it was the perfect moment to spark.

تصمیم گرفت که بهترین لحظه برای اظهار عشق کردن است.

She had always hoped he would spark one day.

همیشه امیدوار بود که او روزی خواستگاری کند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد spark

  1. noun flash, trace
    Synonyms:
    gleam glow sparkle glitter flare ray beam fire hint trace flicker glint scrap vestige jot atom nucleus spit scintilla scintillation
  1. verb start, inspire
    Synonyms:
    stimulate excite trigger provoke stir animate kindle set off set in motion touch off precipitate
    Antonyms:
    stop halt cease

Idioms

spark smoething off

(عامیانه) علت چیزی شدن، سبب شدن، منجر شدن به

not a spark of decency

دریغ از ذره‌ای ادب و احترام، دریغ از ذره‌ای معرفت و نجابت

ارجاع به لغت spark

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «spark» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/spark

لغات نزدیک spark

پیشنهاد بهبود معانی