گذشتهی ساده:
sparkedشکل سوم:
sparkedسومشخص مفرد:
sparksوجه وصفی حال:
sparkingشکل جمع:
sparksجرقه
Rubbing two stones together produces sparks.
به هم مالیدن دو سنگ جرقه تولید میکند.
An electric spark illuminated the dark room.
جرقهی الکتریکی اتاق تاریک را روشن کرد.
جرقه (نخستین رویداد یا مشکل کوچکی که وضعیت یا حالت چیزی را بدتر میکند)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The minor disagreement between coworkers was the spark that caused tension in the office.
اختلاف جزئی بین همکاران جرقهای بود که باعث تنش در اداره شد.
The spark of disagreement quickly turned into a heated argument.
جرقهی اختلاف بهسرعت به بحثی داغ تبدیل شد.
رادیوچی، متصدی رادیو (در کشتی) (جمع با فعل مفرد)
The sparks received a message from the captain and relayed it to the crew.
رادیوچی پیامی از کاپیتان دریافت کرد و آن را به خدمه انتقال داد.
The sparks used Morse code to communicate with the shore station.
متصدی رادیو از کد مورس برای برقراری ارتباط با ایستگاه ساحلی استفاده کرد.
منجر شدن به، موجب ... شدن (دعوا و اختلاف و غیره)، برانگیختن، واداشتن (علاقه و شور و غیره)
The captain sparked his team to victory.
کاپیتان موجب برد تیم خود شد.
to spark the students' interest
علاقهی دانشآموزان را برانگیختن
The discovery of the gun sparked the police to fresh activity.
کشف تپانچه پلیس را به فعالیت مجدد واداشت.
His comments sparked off a lot of hostility.
اظهارات او خصومت فراوانی را برانگیخت.
مجازی اثر، نشانه، ذره
There was no spark of life in him.
اثری از حیات در او وجود نداشت.
He has no spark of generosity in him.
ذرهای سخاوت در وجودش نیست.
جرقه زدن
The car's spark plug does not spark properly.
شمع اتومبیل درست جرقه نمیزند.
The damp wood smoked and sparked.
از هیزم تر دود و جرقه بلند میشد.
درخشیدن، شراره کشیدن
Fireflies were sparking in the darkness.
حشرات شبتاب در تاریکی میدرخشیدند.
Her eyes were sparking with fury.
شرارههای خشم از چشمانش میبارید.
مرد شیکپوش (جوان)
The spark's fashion choices caught everyone's attention.
انتخابهای مد مرد شیکپوش توجه همه را به خود جلب کرد.
The spark entered the room.
مرد شیکپوش وارد اتاق شد.
عاشقپیشه، خاطرخواه (مرد جوان)
The young spark stole her heart.
عاشقپیشهی جوان قلب او را ربود.
I rejected my spark.
خاطرخواهم را رد کردم.
اظهار عشق کردن، خواستگاری کردن
He decided it was the perfect moment to spark.
تصمیم گرفت که بهترین لحظه برای اظهار عشق کردن است.
She had always hoped he would spark one day.
همیشه امیدوار بود که او روزی خواستگاری کند.
(عامیانه) علت چیزی شدن، سبب شدن، منجر شدن به
دریغ از ذرهای ادب و احترام، دریغ از ذرهای معرفت و نجابت
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «spark» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/spark