امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Ray

reɪ reɪ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    rayed
  • شکل سوم:

    rayed
  • سوم‌شخص مفرد:

    rays
  • وجه وصفی حال:

    raying
  • شکل جمع:

    rays

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
پرتو

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- She aimed the laser pointer's ray at the screen.
- پرتو نشانگر لیزری را به‌سمت صفحه نمایش گرفت.
- The sun's golden ray illuminated the room.
- پرتو طلایی خورشید اتاق را روشن کرد.
noun countable C2
مجازی پرتو، ذره، بارقه، کورسو
- In a dark moment, a ray of hope emerged.
- در لحظه‌ای تاریک، پرتو امید پدیدار شد.
- She felt a ray of relief when she heard the good news.
- او با شنیدن این خبر خوب، بارقه‌ای از آرامش را احساس کرد.
noun countable
جانورشناسی پرتوماهی link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی جانورشناسی

مشاهده
- The ray glided through the water.
- پرتوماهی از میان آب عبور کرد.
- The aquarium housed an impressive collection of various ray species.
- این آکواریوم مجموعه‌ای چشمگیر از گونه‌های مختلف پرتوماهی را در خود جای داده بود.
noun singular
موسیقی رِ (نت)
- The "ray" falls between the "do" and "mi" notes.
- «رِ» بین نت‌های «دو» و «می» قرار می‌گیرد.
- He played a beautiful "ray" on his flute.
- «رِ»ی زیبایی با فلوتش نواخت.
noun countable
هندسه نیم‌خط، خط شعاعی
- She drew a ray.
- نیم‌خط کشید.
- The angle formed between two rays was acute.
- زاویه‌ی تشکیل‌شده بین دو خط شعاعی تند بود.
noun
گیاه‌شناسی پرتو (گل) link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی گیاه‌شناسی

مشاهده
- The daisy had bright yellow rays surrounding its center.
- گل مینا پرتوهای زرد روشنی داشت که مرکز آن را احاطه کرده بود.
- I counted the number of rays on the sunflower's head.
- تعداد پرتوهای روی بالاترین بخش آفتاب‌گردان را شمردم.
verb - intransitive verb - transitive
درخشیدن، پرتوافکنی کردن، تشعشع داشتن، پرتو ساطع کردن
- The diamond ring rays in the sunlight.
- حلقه‌ی الماس زیر نور خورشید می‌درخشید.
- The sun began to ray through the clouds.
- خورشید از میان ابرها شروع به پرتوافکنی کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد ray

  1. noun beam; indication
    Synonyms:
    bar blaze blink emanation flash flicker gleam glimmer glint glitter hint incandescence irradiation light moonbeam patch pencil radiance radiation scintilla shaft shine spark sparkle streak stream sunbeam trace wave

ارجاع به لغت ray

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «ray» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/ray

لغات نزدیک ray

پیشنهاد بهبود معانی