امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Ray

reɪ reɪ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    rayed
  • شکل سوم:

    rayed
  • سوم‌شخص مفرد:

    rays
  • وجه وصفی حال:

    raying
  • شکل جمع:

    rays

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
پرتو

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- She aimed the laser pointer's ray at the screen.
- پرتو نشانگر لیزری را به‌سمت صفحه نمایش گرفت.
- The sun's golden ray illuminated the room.
- پرتو طلایی خورشید اتاق را روشن کرد.
noun countable C2
مجازی پرتو، ذره، بارقه، کورسو
- In a dark moment, a ray of hope emerged.
- در لحظه‌ای تاریک، پرتو امید پدیدار شد.
- She felt a ray of relief when she heard the good news.
- او با شنیدن این خبر خوب، بارقه‌ای از آرامش را احساس کرد.
noun countable
جانورشناسی پرتوماهی
- The ray glided through the water.
- پرتوماهی از میان آب عبور کرد.
- The aquarium housed an impressive collection of various ray species.
- این آکواریوم مجموعه‌ای چشمگیر از گونه‌های مختلف پرتوماهی را در خود جای داده بود.
noun singular
موسیقی رِ (نت)
- The "ray" falls between the "do" and "mi" notes.
- «رِ» بین نت‌های «دو» و «می» قرار می‌گیرد.
- He played a beautiful "ray" on his flute.
- «رِ»ی زیبایی با فلوتش نواخت.
noun countable
هندسه نیم‌خط، خط شعاعی
- She drew a ray.
- نیم‌خط کشید.
- The angle formed between two rays was acute.
- زاویه‌ی تشکیل‌شده بین دو خط شعاعی تند بود.
noun
گیاه‌شناسی پرتو (گل)
- The daisy had bright yellow rays surrounding its center.
- گل مینا پرتوهای زرد روشنی داشت که مرکز آن را احاطه کرده بود.
- I counted the number of rays on the sunflower's head.
- تعداد پرتوهای روی بالاترین بخش آفتاب‌گردان را شمردم.
verb - intransitive verb - transitive
درخشیدن، پرتوافکنی کردن، تشعشع داشتن، پرتو ساطع کردن
- The diamond ring rays in the sunlight.
- حلقه‌ی الماس زیر نور خورشید می‌درخشید.
- The sun began to ray through the clouds.
- خورشید از میان ابرها شروع به پرتوافکنی کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد ray

  1. noun beam; indication
    Synonyms: bar, blaze, blink, emanation, flash, flicker, gleam, glimmer, glint, glitter, hint, incandescence, irradiation, light, moonbeam, patch, pencil, radiance, radiation, scintilla, shaft, shine, spark, sparkle, streak, stream, sunbeam, trace, wave

ارجاع به لغت ray

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «ray» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/ray

لغات نزدیک ray

پیشنهاد بهبود معانی