با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Blink

blɪŋk blɪŋk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    blinked
  • شکل سوم:

    blinked
  • سوم‌شخص مفرد:

    blinks
  • وجه وصفی حال:

    blinking

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive B2
پلک زدن، چشمک زدن، کورکوری کردن، کورموشی نگاه کردن، چشم برهم زدن، چشم را بازوبسته کردن (غیرارادی در مقایسه با فعل wink)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
- Something went into her eye and she started blinking.
- چیزی وارد چشمش شد و او شروع به چشم برهم زدن کرد.
- The bright light made him blink uncontrollably.
- نور زیاد باعث شد بی‌اختیار پلک بزند.
verb - intransitive
خاموش و روشن شدن، سوسو زدن، چشمک زدن (چراغ)
- The driver blinked his lights twice and then stopped the car.
- راننده دو بار چراغ‌ها را خاموش و روشن کرد و سپس ماشین را متوقف کرد.
- The warning light on the dashboard began to blink, indicating that the car was low on fuel.
- چراغ هشدار روی داشبورد شروع به چشمک زدن کرد که نشان می‌داد سوخت خودرو کم است.
noun countable
چشمک، سوسو، چشم برهم‌زنی
- The blink of the traffic light signaled the start of the race.
- سوسوی چراغ راهنمایی نشانه‌ی شروع مسابقه بود.
- His frequent blink revealed his nervousness during the interview.
- پلک‌زدن‌های مکرر او نشان‌دهنده‌ی عصبانیت او در خلال مصاحبه بود.
verb - intransitive
با شگفتی نگریستن، از تعجب چشم برهم زدن
- They blinked at the strength of the athletes.
- با شگقتی به زورمندی ورزشکاران نگریستند.
- He blinked several times when he realized that he had won the lottery.
- او وقتی فهمید در لاتاری برنده شده است، از تعجب چندین بار چشم برهم زد.
verb - intransitive
نادیده گرفتن، صرف‌نظر کردن، چشم‌پوشی کردن، چشم پوشیدن
- to blink at a violation
- چشم‌پوشی کردن از تخلف
- He just blinked at the news of his grandfather's death, showing no emotion.
- او خبر مرگ پدربزرگش را نادیده گرفت و هیچ احساسی از خود نشان نداد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد blink

  1. verb wink of eye; twinkle
    Synonyms: bat, flash, flicker, flutter, glimmer, glitter, nictate, nictitate, scintillate, shimmer, sparkle, squint
  2. verb ignore
    Synonyms: bypass, condone, connive, cushion, discount, disregard, fail, forget, neglect, omit, overlook, overpass, pass by, slight, turn a blind eye
    Antonyms: attend, be aware, pay attention

Idioms

  • in the blink of an eye

    در یک چشم‌به‌هم‌زدن، مثل برق و باد، خیلی سریع

  • go on the blink

    (انگلیس) خراب شدن (در مورد ماشین و غیره)، خوب کار نکردن

ارجاع به لغت blink

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «blink» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/blink

لغات نزدیک blink

پیشنهاد بهبود معانی