فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Wink

wɪŋk wɪŋk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    winked
  • شکل سوم:

    winked
  • سوم شخص مفرد:

    winks
  • وجه وصفی حال:

    winking
  • شکل جمع:

    winks

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - intransitive C2
    پلک زدن، چشمک زدن، کورکوری کردن، کورموشی نگاه کردن، چشم برهم زدن، چشم را بازوبسته کردن (ارادی در مقایسه با فعل blink)
    • - Effat Khanom winked at her husband.
    • - عفت خانم به شوهرش چشمک زد.
    • - He winked at me to be quiet.
    • - به من چشمک زد که ساکت باشم.
    • - The smoke forced him to wink his eyelids repeatedly.
    • - دود او را مجبور کرد که مکرراً پلک‌هایش را برهم بزند.
  • verb - intransitive
    خاموش و روشن شدن، سوسو زدن، چشمک زدن (چراغ)
    • - The village lights were winking in the dark.
    • - در تاریکی چراغ‌های دهکده سوسو می‌زدند.
    • - The Christmas lights in the park winked merrily.
    • - چراغ‌های [درخت] کریسمس در پارک چشمک می‌زدند.
  • verb - intransitive
    پایان یافتن، به اتمام رسیدن، خاموش شدن (معمولاً با حرف اضافه‌ی out)
    • - when his employment winked out ...
    • - وقتی که شغلش به پایان رسید ...
    • - Street lights winked out at 5 a.m.
    • - چراغ‌های خیابان ساعت ۵ صبح خاموش شدند.
  • noun countable
    چشمک، سوسو، چشم بر‌هم‌زدن (به‌مثابه‌ی لحظه‌ای کوتاه)
    • - a wink and a smile
    • - یک چشمک و یک لبخند
    • - quick as a wink
    • - به‌سرعت یک چشم بر‌هم‌زدن
    • - He disappeared in a wink.
    • - در یک چشم بر‌هم‌زدن ناپدید شد.
  • verb - intransitive
    نادیده گرفتن، اغماض کردن
    • - He refused to wink at any violation of the law.
    • - او حاضر نشد هیچ‌گونه تخطی از قانون را نادیده بگیرد.
    • - She winked at the problem.
    • - مشکل را نادیده گرفت.
  • noun
    چرت، چشم برهم‌زنی، چشم‎‌گرمی، خواب کوتاه
    • - I didn't sleep a wink last night.
    • - دیشب یک لحظه هم خوابم نبرد.
    • - I can't concentrate on work after lunch without catching a wink.
    • - بدون چشم‌گرمی، نمی‌توانم بعد از ناهار روی کار تمرکز کنم.
  • verb - intransitive
    علامت دادن (با نور یا چراغ)
    • - The destroyer was winking urgently.
    • - ناوشکن با فوریت علامت می‌داد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد wink

  1. noun flutter, flick
    Synonyms: bat, blink, flash, gleam, glimmer, glitter, nictate, nictitate, sparkle, squinch, squint, twinkle
  2. noun moment
    Synonyms: flash, instant, jiffy, minute, second, shake, split second, twinkle, twinkling

ارجاع به لغت wink

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «wink» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/wink

لغات نزدیک wink

پیشنهاد بهبود معانی