با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Wink

wɪŋk wɪŋk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    winked
  • شکل سوم:

    winked
  • سوم‌شخص مفرد:

    winks
  • وجه وصفی حال:

    winking
  • شکل جمع:

    winks

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive C2
پلک زدن، چشمک زدن، کورکوری کردن، کورموشی نگاه کردن، چشم برهم زدن، چشم را بازوبسته کردن (ارادی در مقایسه با فعل blink)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- Effat Khanom winked at her husband.
- عفت خانم به شوهرش چشمک زد.
- He winked at me to be quiet.
- به من چشمک زد که ساکت باشم.
- The smoke forced him to wink his eyelids repeatedly.
- دود او را مجبور کرد که مکرراً پلک‌هایش را برهم بزند.
verb - intransitive
خاموش و روشن شدن، سوسو زدن، چشمک زدن (چراغ)
- The village lights were winking in the dark.
- در تاریکی چراغ‌های دهکده سوسو می‌زدند.
- The Christmas lights in the park winked merrily.
- چراغ‌های [درخت] کریسمس در پارک چشمک می‌زدند.
verb - intransitive
پایان یافتن، به اتمام رسیدن، خاموش شدن (معمولاً با حرف اضافه‌ی out)
- when his employment winked out ...
- وقتی که شغلش به پایان رسید ...
- Street lights winked out at 5 a.m.
- چراغ‌های خیابان ساعت ۵ صبح خاموش شدند.
noun countable
چشمک، سوسو، چشم بر‌هم‌زدن (به‌مثابه‌ی لحظه‌ای کوتاه)
- a wink and a smile
- یک چشمک و یک لبخند
- quick as a wink
- به‌سرعت یک چشم بر‌هم‌زدن
- He disappeared in a wink.
- در یک چشم بر‌هم‌زدن ناپدید شد.
verb - intransitive
نادیده گرفتن، اغماض کردن
- He refused to wink at any violation of the law.
- او حاضر نشد هیچ‌گونه تخطی از قانون را نادیده بگیرد.
- She winked at the problem.
- مشکل را نادیده گرفت.
noun
چرت، چشم برهم‌زنی، چشم‎‌گرمی، خواب کوتاه
- I didn't sleep a wink last night.
- دیشب یک لحظه هم خوابم نبرد.
- I can't concentrate on work after lunch without catching a wink.
- بدون چشم‌گرمی، نمی‌توانم بعد از ناهار روی کار تمرکز کنم.
verb - intransitive
علامت دادن (با نور یا چراغ)
- The destroyer was winking urgently.
- ناوشکن با فوریت علامت می‌داد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد wink

  1. noun flutter, flick
    Synonyms: bat, blink, flash, gleam, glimmer, glitter, nictate, nictitate, sparkle, squinch, squint, twinkle
  2. noun moment
    Synonyms: flash, instant, jiffy, minute, second, shake, split second, twinkle, twinkling

ارجاع به لغت wink

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «wink» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/wink

لغات نزدیک wink

پیشنهاد بهبود معانی