فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Wink

wɪŋk wɪŋk

گذشته‌ی ساده:

winked

شکل سوم:

winked

سوم‌شخص مفرد:

winks

وجه وصفی حال:

winking

شکل جمع:

winks

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive C2

پلک زدن، چشمک زدن، کورکوری کردن، کورموشی نگاه کردن، چشم برهم زدن، چشم را بازوبسته کردن (ارادی در مقایسه با فعل blink)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط

مشاهده

Effat Khanom winked at her husband.

عفت خانم به شوهرش چشمک زد.

He winked at me to be quiet.

به من چشمک زد که ساکت باشم.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The smoke forced him to wink his eyelids repeatedly.

دود او را مجبور کرد که مکرراً پلک‌هایش را برهم بزند.

verb - intransitive

خاموش و روشن شدن، سوسو زدن، چشمک زدن (چراغ)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

The village lights were winking in the dark.

در تاریکی چراغ‌های دهکده سوسو می‌زدند.

The Christmas lights in the park winked merrily.

چراغ‌های [درخت] کریسمس در پارک چشمک می‌زدند.

verb - intransitive

پایان یافتن، به اتمام رسیدن، خاموش شدن (معمولاً با حرف اضافه‌ی out)

when his employment winked out ...

وقتی که شغلش به پایان رسید ...

Street lights winked out at 5 a.m.

چراغ‌های خیابان ساعت ۵ صبح خاموش شدند.

noun countable

چشمک، سوسو، چشم بر‌هم‌زدن (به‌مثابه‌ی لحظه‌ای کوتاه)

a wink and a smile

یک چشمک و یک لبخند

quick as a wink

به‌سرعت یک چشم بر‌هم‌زدن

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He disappeared in a wink.

در یک چشم بر‌هم‌زدن ناپدید شد.

verb - intransitive

نادیده گرفتن، اغماض کردن

He refused to wink at any violation of the law.

او حاضر نشد هیچ‌گونه تخطی از قانون را نادیده بگیرد.

She winked at the problem.

مشکل را نادیده گرفت.

noun

چرت، چشم برهم‌زنی، چشم‎‌گرمی، خواب کوتاه

I didn't sleep a wink last night.

دیشب یک لحظه هم خوابم نبرد.

I can't concentrate on work after lunch without catching a wink.

بدون چشم‌گرمی، نمی‌توانم بعد از ناهار روی کار تمرکز کنم.

verb - intransitive

علامت دادن (با نور یا چراغ)

The destroyer was winking urgently.

ناوشکن با فوریت علامت می‌داد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد wink

  1. noun flutter, flick
    Synonyms:
    blink squint gleam glimmer sparkle twinkle flash bat glitter nictitate nictate squinch
  1. noun moment
    Synonyms:
    second minute instant flash jiffy shake twinkle twinkling split second

ارجاع به لغت wink

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «wink» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/wink

لغات نزدیک wink

پیشنهاد بهبود معانی