فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Trigger

ˈtrɪɡər ˈtrɪɡə

گذشته‌ی ساده:

triggered

شکل سوم:

triggered

سوم‌شخص مفرد:

triggers

وجه وصفی حال:

triggering

شکل جمع:

triggers

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive C1

موجب شدن، سبب شدن، انگیزاندن، رها کردن، راه انداختن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح پیشرفته

مشاهده

to trigger an atomic reaction

واکنش اتمی را انگیزاندن

His speech triggered the riot.

سخنرانی او موجب شورش شد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

to use an A-bomb as trigger for an H-bomb

یک بمب اتمی را به‌عنوان واکنش‌انگیز بمب هیدروژنی به کار بردن

noun countable

ماشه‌ی اسلحه، گیره، سنگ زیر چرخ، چرخ‌نگه‌دار

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

to pull the trigger

ماشه را کشیدن

He put his finger on the trigger and got ready to fire.

انگشت خود را روی ماشه گذاشت و آماده‌ی تیراندازی شد.

noun countable

موجب، سبب، انگیزاننده، انگیزه

The smell of food can be a trigger for salivation.

بوی خوراک می‌تواند موجب ترشح آب دهان بشود.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد trigger

  1. verb cause to happen
    Synonyms:
    cause produce generate start give rise to bring about set off activate elicit prompt provoke spark set in motion
    Antonyms:
    stop block halt check

Collocations

trigger mechanism

ساز و کار (مکانیسم) برانگیزنده

Idioms

quick on the trigger

(عامیانه) 1- تند دست در تیر‌اندازی 2- هشیار، فرز، تند‌کار، زرنگ، زبل

ارجاع به لغت trigger

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «trigger» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/trigger

لغات نزدیک trigger

پیشنهاد بهبود معانی