امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Cause

kɒːz kɔːz
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    caused
  • شکل سوم:

    caused
  • سوم‌شخص مفرد:

    causes
  • وجه وصفی حال:

    causing
  • شکل جمع:

    causes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive B2
سبب، علت، موجب، انگیزه، هدف، نهضت، جنبش، سبب شدن، واداشتن، ایجادکردن (اغلب با مصدر)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- the cause of his illness
- علت بیماری او
- I have no cause to go back.
- انگیزه‌ای برای بازگشت ندارم.
- Give her as little a cause as possible to dislike you.
- تا آنجا که ممکن است کاری نکن که از تو بدش بیاید.
- What was the cause of their objection?
- دلیل مخالفت آن‌ها چه بود؟
- cause of trouble
- مایه‌ی درد سر
- What caused you to be so late?
- چه سبب شد که این قدر دیر بیایی؟
- The death of her husband caused Turan Khanum much sorrow.
- مرگ شوهر موجب اندوه فراوان برای توران خانم شد.
- The war caused us many problems.
- جنگ برایمان مشکلات زیادی به بار آورد.
- Cigarettes cause cancer.
- سیگار موجب سرطان می‌شود.
- causing sorrow
- غم انگیز، موجب حزن
- damages caused by the flood
- خسارات ناشی از سیل
- Jahangir is sympathetic to our cause.
- جهانگیر با آرمان ما موافق است.
- We will do everything for the cause of world peace.
- ما در راه پیشبرد آرمان صلح جهانی از هیچ‌کاری فروگذار نخواهیم کرد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun
حقوق مرافعه، موضوع منازع فیه link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی حقوق

مشاهده
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد cause

  1. noun agent, originator
    Synonyms:
    account agency aim antecedent author basis beginning causation consideration creator determinant doer element end explanation foundation genesis ground grounds incitement inducement instigation leaven mainspring maker matter motivation motive object occasion origin prime mover principle producer purpose root source spring stimulation
    Antonyms:
    consequence development effect end fruit issue outcome outgrowth product result
  1. noun belief; undertaking for belief
    Synonyms:
    attempt conviction creed enterprise faith goal ideal intention movement object objective plan principles purpose
  1. verb bring into being; bring about
    Synonyms:
    be at the bottom of begin brainstorm break in break the ice breed bring to pass come out with compel cook up create dream up effect elicit engender evoke fire up generate get things rolling give rise to hatch incite induce introduce kickoff kindle lead to let make make up motivate muster occasion open originate precipitate produce provoke result in revert secure sow the seeds start the ball rolling think up work up

Collocations

  • cause and effect

    علت و معلول، انگیزه و انگیخته، پیش‌آور و پیایند

    علت و معلول، انگیز و انگیخته

Idioms

  • make common cause with

    متحد شدن با، دارای منافع یا آرمانهای مشترک شدن یا کردن

ارجاع به لغت cause

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «cause» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/cause

لغات نزدیک cause

پیشنهاد بهبود معانی