شروع کردن، آغاز کردن، آغاز نهادن، آغاز شدن، آغازیدن، شروع شدن
The new day began with the sun rising over the horizon.
روز جدید با طلوع خورشید از افق آغاز شد.
The students had begun their research project.
دانشجویان پروژهی تحقیقاتی خود را آغاز کرده بودند.
They began laughing.
آنها شروع به خنده کردند.
به راه افتادن، کلید خوردن، کلید زدن، آغاز کردن (کاری)، شروع کردن (کاری)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
I begin work at eight in the morning.
ساعت هشت بامداد آغاز به کار میکنم.
He began as an actor, then entered politics.
او با هنرپیشگی شروع به کار کرد؛ سپس وارد سیاست شد.
They have begun building the foundation for the new house.
شروع به ساختن پی برای خانهی جدید کردهاند.
شروع (به صحبت) کردن
I can't begin to describe her beauty.
زیبایی او را نمیتوانم وصف کنم. (نمیتوانم از زیبایی او صحبت کنم.)
The speaker began explaining the intricate details of the scientific theory.
سخنران شروع به توضیح جزئیات پیچیدهی نظریهی علمی کرد.
(در ابتدا) آغاز شدن، شروع شدن، پدیدار شدن، آمدن، ظاهر شدن
My name begins with "m."
نام من با میم شروع میشود.
I didn't break it; it was broken to begin with.
من آن را خراب نکردم؛ از اول خراب بود (ظاهر شد).
به وجود آمدن، رخ دادن، برآمدن، برپا کردن
Let's begin brainstorming ideas for our project.
بیایید ایدههای همفکری برای پروژهی خود را به وجود آوریم.
The race began with a loud gunshot.
مسابقه با صدای بلند تیراندازی برپا شد.
1- اولاً، در آغاز 2- از پیش
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «begin» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/begin