امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Found

faʊnd faʊnd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • مصدر:

    find
  • گذشته‌ی ساده:

    founded
  • شکل سوم:

    found
  • سوم‌شخص مفرد:

    founds
  • وجه وصفی حال:

    founding

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

گذشته‌ی ساده و شکل سوم فعل find

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- I found a pencil.
- من یک مداد پیدا کردم.
- They found his body in the river.
- جسدش را در رودخانه پیدا کردند.
verb - transitive B2
تأسیس کردن، بنیاد نهادن
- My father founded the College of Translation.
- پدرم مدرسه‌ی عالی ترجمه را تأسیس کرد.
- They found a company that produces eco-friendly products.
- آن‌ها شرکتی را بنیاد نهادند که محصولات زیست‌سازگار را تولید می‌کند.
verb - transitive
معماری پی‌ریزی کردن
- The construction workers found a strong foundation for the skyscraper.
- کارگران ساختمانی پایه‌ی محکمی برای آسمان‌خراش پی‌ریزی کردند.
- They found a suitable foundation.
- پایه‌ی مناسبی را پی‌ریزی کردند.
verb - transitive C2
استوار کردن (بر چیزی)، بر پایه‌ی (چیزی) قرار دادن
- His claim was founded on undeniable facts.
- ادعای او بر (پایه‌ی) حقایق انکارناپذیری استوار بود.
- He found his theory on the study's extensive data analysis.
- نظریه‌ی خود را بر پایه‌ی تجزیه‌و‌تحلیل گسترده‌ی داده‌های این مطالعه قرار داد.
adjective
مجهز (به تجهیزات مورد انتظار و مطلوب)
- Our boat comes fully found.
- کشتی ما کاملاً مجهز می‌آید.
- Your boat is not found.
- قایق شما مجهز نیست.
noun
غذا و اسکان رایگان (علاوه‌بر دستمزد)
- The workers were grateful for the found provided by the company.
- کارگران قدردان غذا و اسکان رایگان فراهم‌شده توسط شرکت بودند.
- The found was a major perk of the position, attracting many applicants.
- غذا و اسکان رایگان مزیت اصلی این موقعیت شغلی بود که متقاضیان زیادی را به خود جذب کرد.
verb - transitive
گداختن و در قالب ریختن (فلز یا شیشه‌)
- The blacksmith found the iron to create a new sword.
- آهنگر آهن را گداخت و در قالب ریخت تا شمشیر جدیدی بسازد.
- The jeweler found the gold.
- جواهرساز طلا را گداخت و در قالب ریخت.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد found

  1. verb bring into being
    Synonyms:
    begin commence constitute construct create endow erect establish fashion fix form get going inaugurate initiate institute launch organize originate plant raise ring in settle settle up start start the ball rolling start up
    Antonyms:
    destroy end
  1. verb put on a base
    Synonyms:
    bottom build erect establish ground predicate raise rear rest root stay support sustain

لغات هم‌خانواده found

  • verb - transitive
    found

ارجاع به لغت found

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «found» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/found

لغات نزدیک found

پیشنهاد بهبود معانی