فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Bring To Pass

آخرین به‌روزرسانی:

معنی

  • collocation
    رویدادی را موجب شدن، ایجاد کردن
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد bring to pass

  1. verb cause to happen
    Synonyms: bring about, bring off, deliver, do the trick, give rise to, lay the foundation of, produce, put across, put through, set on foot

ارجاع به لغت bring to pass

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bring to pass» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bring-to-pass

لغات نزدیک bring to pass

پیشنهاد بهبود معانی