ناروا، غیرمنصفانه، ناحق، بیجهت، بیدلیل، بیمورد، ناسزا
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The child received unmerited blame for something his brother had done.
کودک بابت کاری که برادرش کرده بود، بهناحق سرزنش شد.
The assistant received unmerited praise for work he didn't complete.
معاون برای کاری که انجام نداده بود، ستایش بیموردی دریافت کرد.
She expressed regret for the unmerited advantages she had benefited.
او بابت امتیازهای غیرمنصفانهای که از آنها بهرهمند شده بود، ابراز پشیمانی کرد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «unmerited» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/unmerited