قابل مهار، قابل کنترل، مهارشدنی، کنترلشدنی، مهارپذیر، قابل حل، حلشدنی
With proper guidance, the students proved to be quite tractable.
با راهنمایی مناسب، دانشآموزان ثابت کردند که کاملاً قابل کنترل هستند.
The committee found the issues raised to be tractable and manageable.
کمیته مسائل مطرحشده را قابل حل و مدیریت دانست.
رامشو، رام، سربهراه، نرم، مطیع
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The tractable puppy quickly learned all its commands.
تولهسگ مطیع بهسرعت تمام دستورات خود را یاد گرفت.
Her tractable nature made her a favorite among the team.
ذات سربهراه او، او را در میان تیم محبوب کرد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «tractable» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/tractable