گذشتهی ساده:
bossedشکل سوم:
bossedسومشخص مفرد:
bossesوجه وصفی حال:
bossingشکل جمع:
bossesصفت تفضیلی:
more bossصفت عالی:
most bossرئیس، ارباب، متصدی، رئیس کارفرما، خواجه، مدیر، سرپرست، سرکارگر، سرور، سردسته، (امریکا) سردمدار سیاسی، کسی که در شهر نفوذ سیاسی دارد
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط
Our new boss is bald.
رئیس جدید ما کچل است.
The workers here elect and control their bosses.
در اینجا کارگران مدیران خود را انتخاب و کنترل میکنند.
He acts as if he is everyone's boss!
چنان رفتار میکند که انگار ارباب همه است!
a Mafia boss
سردستهی تبهکاران مافیا
ریاست کردن بر، اربابی کردن، تحکم کردن، ریاست مابی کردن، ارباب وار رفتار کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
I won't allow anyone to boss me around!
اجازه نمیدهم هیچکس به من تحکم کند!
نقش برجسته تهیه کردن
برجستگی، برجسته کاری، نقش یا تزیین برجسته، نقشی که نسبت به سطح اطراف خود برجسته باشد، (در گچبری و نجاری و غیره) برجسته کاری سقف و دیوار، برجسته
(عامیانه) گاو، گاو شیرده
(عامیانه) عالی، درجه یک
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «boss» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/boss