فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Wield

wiːld wiːld
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - transitive C2
    گردانیدن، اداره کردن، خوب به‌کار بردن
    • - Rustam wielded his sword like a champion.
    • - رستم مثل یک قهرمان شمشیر خود را به‌کار برد.
    • - The queen wielded absolute power.
    • - ملکه قدرت مطلق را در دست داشت.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد wield

  1. verb control, use
    Synonyms: apply, brandish, command, conduct, employ, exercise, exert, flourish, handle, have, have at one’s disposal, hold, maintain, make use of, manage, maneuver, manipulate, operate, ply, possess, put to use, shake, swing, throw, utilize, wave, work

ارجاع به لغت wield

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «wield» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/wield

لغات نزدیک wield

پیشنهاد بهبود معانی