فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Belly

ˈbeli ˈbeli

شکل جمع:

bellies

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun adverb countable

شکم، طبله، شکم دادن و باد کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

a fat man with a big belly

مردی چاق با شکمی گنده

The wounded cat was creeping on its belly.

گربه‌ی زخمی بر روی شکم می‌خزید.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

I don't have the belly for it.

میلی به آن ندارم.

in the belly of the ship

در شکم کشتی

The sheets on the line bellied out in the wind.

ملافه‌های روی رجه در باد، شکم داده بودند.

The company went belly up.

شرکت ورشکست شد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد belly

  1. noun stomach
    Synonyms:
    tummy gut stomach pot belly paunch abdomen tank pot beer belly corporation breadbasket spare tire insides solar plexus front porch venter intestines pelvis

Phrasal verbs

belly out

شکم دادن، بیرون زدن، (مثل بادبان) پر باد شدن

Idioms

go belly up

(مثل ماهی مرده) شکم به هوا شدن، مردن

ورشکست شدن، از بین رفتن

ارجاع به لغت belly

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «belly» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/belly

لغات نزدیک belly

پیشنهاد بهبود معانی