فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Wipe

waɪp waɪp

گذشته‌ی ساده:

wiped

شکل سوم:

wiped

سوم‌شخص مفرد:

wipes

وجه وصفی حال:

wiping

شکل جمع:

wipes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive B2

تمیز کردن، پاک کردن، خشک کردن، از میان بردن، زدودن، مالیدن، دستمال کشیدن، روبش، رفت‌و‌روب کردن، جاروب کردن، جارو کشیدن

Ramin wiped his mouth with a paper napkin.

رامین دهانش را با دستمال‌کاغذی پاک کرد.

The janitor wiped the class.

سرایدار کلاس را جارو کشید.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Pari wiped the dishes (with a towel).

پری ظرف‌ها را (با حوله) خشک کرد.

I gave him a handkerchief to wipe his tears.

به او دستمال دادم تا اشک‌هایش را پاک کند.

to wipe a coating of grease over the table's surface

یک لایه گریس از روی سطح میز پاک کردن

Wipe out what you have written.

آنچه را که نوشته‌ای پاک کن.

She wipe the house after a while.

او خانه را بعداز مدتی جارو کشید.

Mina wiped her hand across her forehead.

مینا دست خود را بر پیشانی خود مالید.

noun countable

دستمال مرطوب، دستمال

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

baby wipe

دستمال‌ مرطوب کودک

Grab a wipe from the package.

یک دستمال‌ از بسته بردارید.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

dry wipe

دستمال مرطوب خشک

noun countable

تمیزکاری، عمل تمیز کردن، عمل پاک کردن، عمل زدودن، عمل دستمال کشیدن

Give the table a wipe with this cloth.

با این پارچه میز را تمیزکاری کنید.

He used a wipe the smudges from his glasses.

لکه‌های عینکش را پاک کرد.

verb - transitive

کامپیوتر پاک کردن (داده‌های کامپیوتری)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کامپیوتر

مشاهده

The factory reset wiped the tablet's memory and restored it to its original settings.

بازنشانی کارخانه، حافظه‌ی تبلت را پاک کرده و آن را به تنظیمات اولیه‌اش بازگرداند.

She accidentally wiped all the photos from her camera's memory.

او به‌طور تصادفی تمام عکس‌ها را از حافظه‌ی دوربینش پاک کرد.

noun countable

ضربه، اصابت، برخورد

He delivered a powerful wipe to his opponent's face.

او ضربه‌ای محکم به صورت حریفش زد.

The wipe of the wind blew my hair back.

برخورد باد موهایم را به عقب برگرداند.

noun countable

تمسخر، استهزا

The team's victory was met with wipes from their opponents.

پیروزی این تیم با تمسخر حریف مواجه شد.

He quickly regretted his wipe when he saw how it affected her.

او وقتی دید که چگونه تمسخرش روی او تأثیر گذاشته است، به‌سرعت پشیمان شد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد wipe

  1. verb brush, swab
    Synonyms:
    remove clean wash erase rub clean off take away dry dust mop towel sponge obliterate

Phrasal verbs

wipe out

1- (نوشته و غیره) پاک کردن، محو کردن 2- کشتن، معدوم کردن، نابود کردن، از میان برداشتن

3- (به‌شدت) شکست خوردن، ناکام شدن، زمین خوردن

ارجاع به لغت wipe

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «wipe» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/wipe

لغات نزدیک wipe

پیشنهاد بهبود معانی