فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Wipe

waɪp waɪp
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    wiped
  • شکل سوم:

    wiped
  • سوم شخص مفرد:

    wipes
  • وجه وصفی حال:

    wiping
  • شکل جمع:

    wipes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - intransitive verb - transitive B2
    تمیز کردن، پاک کردن، خشک کردن، از میان بردن، زدودن، مالیدن، دستمال کشیدن، روبش، رفت‌و‌روب کردن، جاروب کردن، جارو کشیدن
    • - Ramin wiped his mouth with a paper napkin.
    • - رامین دهانش را با دستمال‌کاغذی پاک کرد.
    • - The janitor wiped the class.
    • - سرایدار کلاس را جارو کشید.
    • - Pari wiped the dishes (with a towel).
    • - پری ظرف‌ها را (با حوله) خشک کرد.
    • - I gave him a handkerchief to wipe his tears.
    • - به او دستمال دادم تا اشک‌هایش را پاک کند.
    • - to wipe a coating of grease over the table's surface
    • - یک لایه گریس از روی سطح میز پاک کردن
    • - Wipe out what you have written.
    • - آنچه را که نوشته‌ای پاک کن.
    • - She wipe the house after a while.
    • - او خانه را بعداز مدتی جارو کشید.
    • - Mina wiped her hand across her forehead.
    • - مینا دست خود را بر پیشانی خود مالید.
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
  • noun countable
    دستمال مرطوب، دستمال
    • - baby wipe
    • - دستمال‌ مرطوب کودک
    • - Grab a wipe from the package.
    • - یک دستمال‌ از بسته بردارید.
    • - dry wipe
    • - دستمال مرطوب خشک
  • noun countable
    تمیزکاری، عمل تمیز کردن، عمل پاک کردن، عمل زدودن، عمل دستمال کشیدن
    • - Give the table a wipe with this cloth.
    • - با این پارچه میز را تمیزکاری کنید.
    • - He used a wipe the smudges from his glasses.
    • - لکه‌های عینکش را پاک کرد.
  • verb - transitive
    کامپیوتر پاک کردن (داده‌های کامپیوتری)
    • - The factory reset wiped the tablet's memory and restored it to its original settings.
    • - بازنشانی کارخانه، حافظه‌ی تبلت را پاک کرده و آن را به تنظیمات اولیه‌اش بازگرداند.
    • - She accidentally wiped all the photos from her camera's memory.
    • - او به‌طور تصادفی تمام عکس‌ها را از حافظه‌ی دوربینش پاک کرد.
  • noun countable
    ضربه، اصابت، برخورد
    • - He delivered a powerful wipe to his opponent's face.
    • - او ضربه‌ای محکم به صورت حریفش زد.
    • - The wipe of the wind blew my hair back.
    • - برخورد باد موهایم را به عقب برگرداند.
  • noun countable
    تمسخر، استهزا
    • - The team's victory was met with wipes from their opponents.
    • - پیروزی این تیم با تمسخر حریف مواجه شد.
    • - He quickly regretted his wipe when he saw how it affected her.
    • - او وقتی دید که چگونه تمسخرش روی او تأثیر گذاشته است، به‌سرعت پشیمان شد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد wipe

  1. verb brush, swab
    Synonyms: clean, clean off, clear, dry, dust, erase, mop, obliterate, remove, rub, sponge, take away, towel, wash

Phrasal verbs

  • wipe out

    1- (نوشته و غیره) پاک کردن، محو کردن 2- کشتن، معدوم کردن، نابود کردن، از میان برداشتن

    3- (به‌شدت) شکست خوردن، ناکام شدن، زمین خوردن

ارجاع به لغت wipe

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «wipe» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/wipe

لغات نزدیک wipe

پیشنهاد بهبود معانی