امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Nurse

nɜːrs nɜːs
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    nursed
  • شکل سوم:

    nursed
  • سوم‌شخص مفرد:

    nurses
  • وجه وصفی حال:

    nursing
  • شکل جمع:

    nurses

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A2
پرستار، دایه، پرستار بچه، مادر رضایی، (شخص یا چیز) پرورش دهنده، حامی، پروردگر

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- My sister Pari is a nurse.
- خواهر من پری پرستار است.
noun countable
(جانور - شناسی) زنبورپرستار (که از نظر جنسی ناکامل بوده کارش نگهداری از نوزادان است)
verb - transitive
(ازبیمار) پرستاری کردن، به عنوان پرستار کار کردن، تیمار کردن، مروسیدن
- She nurses cancer patients.
- او از بیماران سرطانی پرستاری می‌کند.
- to nurse an injured leg
- از پای آسیب‌دیده مراقبت کردن
- He has been nursing a cold for two weeks.
- او دو هفته است که سرماخوردگی دارد.
verb - transitive
کم کم مصرف کردن، با امساک خوردن یا خرج کردن
- He nursed his drink.
- او نوشیدنی خود را کم‌کم نوشید.
verb - transitive
در آغوش گرفتن، در برگرفتن
- She nursed her baby tightly in her arm.
- او کودک خود را تنگ در آغوش گرفت.
verb - transitive verb - intransitive
(از پستان خود) شیردادن، (از پستان) شیر خوردن
- She has nursed six children.
- او شش بچه را شیر داده است (و بزرگ کرده است).
- The baby nurses several times a day.
- بچه روزی چندین بار از پستان (مادر) شیر می‌خورد.
verb - transitive
(در دل یافکر) پروردن، (در سر) پروراندن
- to nurse a grudge
- کینه در دل پروردن
verb - transitive
(با دقت) نگهداری کردن، توجه کردن
verb - transitive
(از کودک) پرستاری کردن، دایگی کردن
verb - transitive
(بچه) بارآوردن، پرورش دادن، (در دامن خود) پروردن
verb - transitive
(با بیماری) سرکردن، دست به گریبان بودن، دچار بودن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد nurse

  1. noun person who tends to sick, cares for someone
    Synonyms:
    assistant attendant baby sitter caretaker foster parent medic minder nurse practitioner practical nurse registered nurse RN sitter therapist wet nurse
  1. verb care for, tend
    Synonyms:
    advance aid attend baby-sit cherish cradle cultivate encourage father feed forward foster further harbor humor immunize indulge inoculate irradiate keep alive keep an eye on keep tabs on look after medicate minister to mother nourish nurture pamper preserve promote see to serve sit succor support take care of take charge of treat vaccinate wait on watch out for watch over
    Antonyms:
    ignore neglect
  1. verb give milk, usually from breast
    Synonyms:
    bottle-feed breast-feed cradle dry-nurse feed give suck lactate nourish nurture suck suckle wet-nurse

لغات هم‌خانواده nurse

  • verb - transitive
    nurse

ارجاع به لغت nurse

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «nurse» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/nurse

لغات نزدیک nurse

پیشنهاد بهبود معانی