با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Sit

sɪt sɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    sat
  • شکل سوم:

    sat
  • وجه وصفی حال:

    sitting

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun verb - transitive verb - intransitive countable A1
    نشستن، جلوس کردن، قرار گرفتن
    • - She sat on a chair.
    • - روی صندلی نشست.
    • - please, sit down!
    • - بفرمایید بنشینید!
    • - sit down and shut up!
    • - بتمرگ و خفه شو!
    • - to sit on throne
    • - بر تخت جلوس کردن
    • - Birds were sitting on the branch.
    • - پرندگان روی شاخه نشسته بودند.
    • - to sit in Congress
    • - در کنگره‌ی امریکا عضو بودن
    • - to sit on the board of directors
    • - عضو هیئت مدیره بودن
    • - The court is still sitting.
    • - جلسه‌ی دادگاه هنوز ادامه دارد.
    • - She sits for famous painters.
    • - او برای نقاشان معروف مدل شده است.
    • - He sat for his examination as accountant.
    • - برای حسابدار شدن در امتحان شرکت کرد.
    • - Most of the time my car is sitting in the garage.
    • - اتومبیل من بیشتر اوقات در گاراژ افتاده است.
    • - John's house sits on a hill.
    • - خانه‌ی جان روی تپه‌ای قرار دارد.
    • - a dress that sits loosely
    • - پیراهنی که گشاد است
    • - Cares sit lightly upon him.
    • - اندوه بر دل او نمی‌نشیند.
    • - It always rains when the wind sits in the west.
    • - همیشه وقتی که باد از سمت غرب می‌وزد باران می‌آید.
    • - He sat me next to himself.
    • - مرا کنار خودش نشاند.
    • - Sit yourself down and tell us what happened!
    • - قرار بگیر و بگو چه شد!
    • - This hall sits five hundred people.
    • - این تالار برای پانصد نفر جا دارد.
    • - a car that sits six
    • - اتومبیلی که شش نفر ظرفیت دارد
    • - We had a long sit at the bus station.
    • - در ایستگاه اتوبوس خیلی به انتظار نشستیم.
    • - He sat in on the discussions.
    • - در مذاکرات شرکت داشت.
    • - Raw onion does not sit well with me.
    • - پیاز خام به من نمی‌سازد.
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد sit

  1. verb rest on one’s behind
    Synonyms: bear on, be seated, cover, ensconce, give feet a rest, grab a chair, have a place, have a seat, hunker, install, lie, park, perch, plop down, pose, posture, put it there, relax, remain, rest, seat, seat oneself, settle, squat, take a load off, take a place, take a seat
    Antonyms: stand
  2. verb hold a meeting
    Synonyms: assemble, be in session, come together, convene, deliberate, hold an assembly, meet, officiate, open, preside
    Antonyms: cancel

Phrasal verbs

  • sit down

    نشستن

  • sit in

    تحصن کردن، بست نشستن

    حضور داشتن

    تحصن، بست‌نشینی

  • sit on (or upon)

    1- (هیئت منصفه یا کمیته و غیره) عضو بودن 2- مورد بررسی قرار دادن، شور کردن 3- (عامیانه) مسکوت گذاشتن، (مطلبی را) خفه‌کردن

  • sit out

    (رقص و مسابقه و غیره) شرکت نکردن

  • sit up

    از حالت خوابیده به حالت نشسته درآمدن

    صاف نشستن

    علاقه نشان دادن

    بیدار نشستن، به بستر نرفتن

Idioms

  • sit back

    آرام گرفتن، استراحت کردن، سخت نگرفتن

  • sit one's hands

    1- کف نزدن، تحسین نکردن 2- از اقدامات لازم فروگذار کردن، قصور کردن

  • sit well with

    سازگار بودن، ساختن به

ارجاع به لغت sit

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «sit» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/sit

لغات نزدیک sit

پیشنهاد بهبود معانی