گذشتهی ساده:
occupiedشکل سوم:
occupiedسومشخص مفرد:
occupiesوجه وصفی حال:
occupyingسرگرم کردن، مشغول داشتن، قرار داشتن
problems that have occupied modern thinkers
مسائلی که متفکران امروزی را مشغول داشته است
I gave her extra work to occupy her.
به او کار اضافه دادم تا سرش گرم شود.
The contests occupy the first week of August.
مسابقات هفتهی اول ماه اوت برگزار میشود.
اشغال کردن، تصرف کردن، به زور گرفتن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The Germans occupied Paris.
آلمانها پاریس را اشغال کردند.
The Russians occupied half of Iran.
روسها نیمی از ایران را اشغال کردند.
(در جایی) بودن، (وقت یا جا) گرفتن
this old table occupies too much space
این میز کهنه خیلی جا میگیرد (خیلی جاگیر است)
The building occupies an attractive site along the coast.
ساختمان در جای زیبایی در امتداد ساحل قرار دارد.
شاغل بودن، تصدی داشتن
He has been occupying that position for many years.
او سالهای سال است که آن مقام را به عهده دارد.
Teachers occupied a position very like that of a father in our society.
مقامی که معلمها داشتند، خیلی شبیه مقام پدر در جامعهی ما بود.
ساکن بودن، سکنی گزیدن، در زیستن
He occupies a house which his grandfather built.
او در خانهای زندگی میکند که پدربزرگش ساخت.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «occupy» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/occupy