آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۴

    Take Up

    ˈteɪk ʌp teɪk ʌp

    گذشته‌ی ساده:

    took up

    شکل سوم:

    taken up

    سوم‌شخص مفرد:

    takes up

    وجه وصفی حال:

    taking up

    معنی take up | جمله با take up

    phrasal verb B2

    اشغال کردن، جا گرفتن، پر کردن، صرف شدن، گرفتن، بردن (زمان، فضا)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی فوق متوسط

    مشاهده

    All my time is being taken up by work lately.

    این روزها تمام وقتم توسط کار گرفته شده است.

    The old cabinet is taking up too much room. let's get rid of it.

    این کابینت قدیمی جای زیادی اشغال کرده است. بیایید از شرش خلاص شویم.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Most of the article is taken up with background information.

    بیشتر مقاله با اطلاعات پس‌زمینه پر شده است.

    phrasal verb B1

    شروع کردن، آغاز کردن، پرداختن، مشغول شدن، دنبال کردن (فعالیت یا شغلی خاص)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در اینستاگرام

    He got bored and decided to take up a new sport.

    حوصله‌اش سر رفت و تصمیم گرفت ورزش جدیدی را شروع کند.

    After retiring, she took up gardening to stay active.

    بعداز بازنشستگی، برای فعال ماندن به باغبانی پرداخت.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Have you ever thought of taking up yoga?

    تا حالا به شروع کردن یوگا فکر کرده‌ای؟

    phrasal verb

    صحبت کردن، مطرح کردن، رسیدگی کردن، در میان گذاشتن، پیگیری کردن، بررسی کردن، بحث کردن

    I'd like to take you up on what you said about our marketing strategy.

    می‌خواهم در مورد حرفی که درباره‌ی استراتژی بازاریابی‌مان زدی با تو صحبت کنم.

    They took up the matter in yesterday’s meeting.

    آن‌ها در جلسهٔ دیروز به این مسئله رسیدگی کردند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    We need to take this issue up with the manager immediately.

    باید فوراً این موضوع را با مدیر مطرح کنیم.

    phrasal verb

    کوتاه کردن، قد چیزی را گرفتن (شلوار، دامن و...)

    The tailor took the pants up and adjusted the length perfectly.

    خیاط شلوار را کوتاه کرد و قدش را دقیق تنظیم کرد.

    After buying the dress, she had it taken up to fit her height.

    بعداز خریدن لباس، آن را برای هماهنگی با قدش کوتاه کرد.

    noun singular

    (take-up) میزان استفاده، میزان اقبال، میزان پذیرش، رواج

    The success of the plan depends on the take-up by local residents.

    موفقیت این طرح به میزان اقبال ساکنان محلی بستگی دارد.

    The low take-up of the new app surprised the developers.

    استفاده‌ی کم از برنامه‌ی جدید باعث تعجب توسعه‌دهندگان شد.

    phrasal verb

    بلند کردن، برداشتن، بالا بردن

    He took up the shovel and began to dig.

    او بیل را برداشت و شروع به کندن زمین کرد.

    Can you take up this box for me? It’s too heavy.

    می‌توانی این جعبه را برای من بلند کنی؟ خیلی سنگین است.

    phrasal verb

    ادامه دادن، از سر گرفتن، دوباره آغاز کردن

    She had to take up the task again after the mistake was fixed.

    پس‌از رفع اشتباه، مجبور شد کار را دوباره از سر بگیرد.

    The team will take up the work from where the last person left off.

    اعضای تیم کار را از جایی که نفر قبلی رهایش کرده بود، ادامه خواهند داد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد take up

    1. verb begin or start again
      Synonyms:
      restart resume recommence continue proceed start begin initiate carry on renew reopen commence go on pick up engage in enter tackle undertake take on set to get off kick off open tee off follow through adopt embrace espouse become involved in assume
      Antonyms:
      end finish complete conclude

    Collocations

    take up one's position

    مستقر شدن، استقرار یافتن، جایگزین شدن

    take up the guitar

    شروع به یادگیری گیتار کردن

    take up a position

    موضعی را اتخاذ کردن، سمتی را پذیرفتن

    take up a profession

    شغلی را انتخاب کردن، وارد حرفه ای شدن

    take up a lot of room

    فضای زیادی را اشغال کردن

    Collocations بیشتر

    take up a lot of space

    فضای زیادی را اشغال کردن

    take up office

    منصوب شدن، عهده دار شدن(مقام/منصب)، مشغول به کار شدن (در یک سِمَت)

    take up a post

    مقام/پستی را پذیرفتن/اشغال کردن

    take up references

    گرفتن/بررسی معرف (توصیه‌نامه)

    take up a challenge

    چالشی را پذیرفتن

    Idioms

    take up arms

    1- طغیان کردن، به جنگ متوسل شدن 2- در مشاجره یا مرافعه‌ای شرکت کردن

    take up the cudgel (for)

    به دفاع (از چیزی) برخاستن، کمر همت بستن

    take up the gauntlet

    1- دعوت به مبارزه را پذیرفتن 2- دفاع از کسی (یا چیزی) را به‌عهده گرفتن

    take up quarters

    منزل گزیدن، خانه کردن، ساکن شدن، جا گرفتن

    سوال‌های رایج take up

    گذشته‌ی ساده take up چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده take up در زبان انگلیسی took up است.

    شکل سوم take up چی میشه؟

    شکل سوم take up در زبان انگلیسی taken up است.

    وجه وصفی حال take up چی میشه؟

    وجه وصفی حال take up در زبان انگلیسی taking up است.

    سوم‌شخص مفرد take up چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد take up در زبان انگلیسی takes up است.

    ارجاع به لغت take up

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «take up» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/take up

    لغات نزدیک take up

    • - take to wife
    • - take turns
    • - take up
    • - Take up a challenge
    • - take up a lot of room
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    personnel pervasive petrichor physical education placidity plagiarism safe zone sagacious sandcastle work spouse self-centered self-image comically self-love semipro علامت گذاشتن قیمت گذاری کردن مین گذاری مین‌گذار مین گذاری کردن خورد و خوراک چرک نویس سطح سقوط سفره سرمه سنج حجرالاسود سوگ شحنه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.