گذشتهی ساده:
took upشکل سوم:
taken upسومشخص مفرد:
takes upوجه وصفی حال:
taking upاشغال کردن، جا گرفتن، پر کردن، صرف شدن، گرفتن، بردن (زمان، فضا)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط
All my time is being taken up by work lately.
این روزها تمام وقتم توسط کار گرفته شده است.
The old cabinet is taking up too much room. let's get rid of it.
این کابینت قدیمی جای زیادی اشغال کرده است. بیایید از شرش خلاص شویم.
Most of the article is taken up with background information.
بیشتر مقاله با اطلاعات پسزمینه پر شده است.
شروع کردن، آغاز کردن، پرداختن، مشغول شدن، دنبال کردن (فعالیت یا شغلی خاص)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He got bored and decided to take up a new sport.
حوصلهاش سر رفت و تصمیم گرفت ورزش جدیدی را شروع کند.
After retiring, she took up gardening to stay active.
بعداز بازنشستگی، برای فعال ماندن به باغبانی پرداخت.
Have you ever thought of taking up yoga?
تا حالا به شروع کردن یوگا فکر کردهای؟
صحبت کردن، مطرح کردن، رسیدگی کردن، در میان گذاشتن، پیگیری کردن، بررسی کردن، بحث کردن
I'd like to take you up on what you said about our marketing strategy.
میخواهم در مورد حرفی که دربارهی استراتژی بازاریابیمان زدی با تو صحبت کنم.
They took up the matter in yesterday’s meeting.
آنها در جلسهٔ دیروز به این مسئله رسیدگی کردند.
We need to take this issue up with the manager immediately.
باید فوراً این موضوع را با مدیر مطرح کنیم.
کوتاه کردن، قد چیزی را گرفتن (شلوار، دامن و...)
The tailor took the pants up and adjusted the length perfectly.
خیاط شلوار را کوتاه کرد و قدش را دقیق تنظیم کرد.
After buying the dress, she had it taken up to fit her height.
بعداز خریدن لباس، آن را برای هماهنگی با قدش کوتاه کرد.
(take-up) میزان استفاده، میزان اقبال، میزان پذیرش، رواج
The success of the plan depends on the take-up by local residents.
موفقیت این طرح به میزان اقبال ساکنان محلی بستگی دارد.
The low take-up of the new app surprised the developers.
استفادهی کم از برنامهی جدید باعث تعجب توسعهدهندگان شد.
بلند کردن، برداشتن، بالا بردن
He took up the shovel and began to dig.
او بیل را برداشت و شروع به کندن زمین کرد.
Can you take up this box for me? It’s too heavy.
میتوانی این جعبه را برای من بلند کنی؟ خیلی سنگین است.
ادامه دادن، از سر گرفتن، دوباره آغاز کردن
She had to take up the task again after the mistake was fixed.
پساز رفع اشتباه، مجبور شد کار را دوباره از سر بگیرد.
The team will take up the work from where the last person left off.
اعضای تیم کار را از جایی که نفر قبلی رهایش کرده بود، ادامه خواهند داد.
مستقر شدن، استقرار یافتن، جایگزین شدن
شروع به یادگیری گیتار کردن
موضعی را اتخاذ کردن، سمتی را پذیرفتن
شغلی را انتخاب کردن، وارد حرفه ای شدن
فضای زیادی را اشغال کردن
فضای زیادی را اشغال کردن
منصوب شدن، عهده دار شدن(مقام/منصب)، مشغول به کار شدن (در یک سِمَت)
مقام/پستی را پذیرفتن/اشغال کردن
گرفتن/بررسی معرف (توصیهنامه)
چالشی را پذیرفتن
1- طغیان کردن، به جنگ متوسل شدن 2- در مشاجره یا مرافعهای شرکت کردن
به دفاع (از چیزی) برخاستن، کمر همت بستن
1- دعوت به مبارزه را پذیرفتن 2- دفاع از کسی (یا چیزی) را بهعهده گرفتن
منزل گزیدن، خانه کردن، ساکن شدن، جا گرفتن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «take up» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/take up