فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Take Up

ˈteɪk ʌp teɪk ʌp

گذشته‌ی ساده:

took up

شکل سوم:

taken up

سوم‌شخص مفرد:

takes up

وجه وصفی حال:

taking up

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

phrasal verb B2

اشغال کردن، جا گرفتن، پر کردن، صرف شدن، گرفتن، بردن (زمان، فضا)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط

مشاهده

All my time is being taken up by work lately.

این روزها تمام وقتم توسط کار گرفته شده است.

The old cabinet is taking up too much room. let's get rid of it.

این کابینت قدیمی جای زیادی اشغال کرده است. بیایید از شرش خلاص شویم.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Most of the article is taken up with background information.

بیشتر مقاله با اطلاعات پس‌زمینه پر شده است.

phrasal verb B1

شروع کردن، آغاز کردن، پرداختن، مشغول شدن، دنبال کردن (فعالیت یا شغلی خاص)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری

He got bored and decided to take up a new sport.

حوصله‌اش سر رفت و تصمیم گرفت ورزش جدیدی را شروع کند.

After retiring, she took up gardening to stay active.

بعداز بازنشستگی، برای فعال ماندن به باغبانی پرداخت.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Have you ever thought of taking up yoga?

تا حالا به شروع کردن یوگا فکر کرده‌ای؟

phrasal verb

صحبت کردن، مطرح کردن، رسیدگی کردن، در میان گذاشتن، پیگیری کردن، بررسی کردن، بحث کردن

I'd like to take you up on what you said about our marketing strategy.

می‌خواهم در مورد حرفی که درباره‌ی استراتژی بازاریابی‌مان زدی با تو صحبت کنم.

They took up the matter in yesterday’s meeting.

آن‌ها در جلسهٔ دیروز به این مسئله رسیدگی کردند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

We need to take this issue up with the manager immediately.

باید فوراً این موضوع را با مدیر مطرح کنیم.

phrasal verb

کوتاه کردن، قد چیزی را گرفتن (شلوار، دامن و...)

The tailor took the pants up and adjusted the length perfectly.

خیاط شلوار را کوتاه کرد و قدش را دقیق تنظیم کرد.

After buying the dress, she had it taken up to fit her height.

بعداز خریدن لباس، آن را برای هماهنگی با قدش کوتاه کرد.

noun singular

(take-up) میزان استفاده، میزان اقبال، میزان پذیرش، رواج

The success of the plan depends on the take-up by local residents.

موفقیت این طرح به میزان اقبال ساکنان محلی بستگی دارد.

The low take-up of the new app surprised the developers.

استفاده‌ی کم از برنامه‌ی جدید باعث تعجب توسعه‌دهندگان شد.

phrasal verb

بلند کردن، برداشتن، بالا بردن

He took up the shovel and began to dig.

او بیل را برداشت و شروع به کندن زمین کرد.

Can you take up this box for me? It’s too heavy.

می‌توانی این جعبه را برای من بلند کنی؟ خیلی سنگین است.

phrasal verb

ادامه دادن، از سر گرفتن، دوباره آغاز کردن

She had to take up the task again after the mistake was fixed.

پس‌از رفع اشتباه، مجبور شد کار را دوباره از سر بگیرد.

The team will take up the work from where the last person left off.

اعضای تیم کار را از جایی که نفر قبلی رهایش کرده بود، ادامه خواهند داد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد take up

  1. verb begin or start again
    Synonyms:
    restart resume recommence continue proceed start begin initiate carry on renew reopen commence go on pick up engage in enter tackle undertake take on set to get off kick off open tee off follow through adopt embrace espouse become involved in assume
    Antonyms:
    end finish complete conclude
  1. phrasal verb pick up
  1. phrasal verb address (an issue)
  1. phrasal verb occupy; to consume (space or time)
  1. phrasal verb shorten by hemming
  1. phrasal verb accept (a proposal, offer, request etc.)
  1. phrasal verb resume

Collocations

take up one's position

مستقر شدن، استقرار یافتن، جایگزین شدن

take up the guitar

شروع به یادگیری گیتار کردن

take up a position

موضعی را اتخاذ کردن، سمتی را پذیرفتن

take up a profession

شغلی را انتخاب کردن، وارد حرفه ای شدن

take up a lot of room

فضای زیادی را اشغال کردن

Collocations بیشتر

take up a lot of space

فضای زیادی را اشغال کردن

take up office

منصوب شدن، عهده دار شدن(مقام/منصب)، مشغول به کار شدن (در یک سِمَت)

take up a post

مقام/پستی را پذیرفتن/اشغال کردن

take up references

گرفتن/بررسی معرف (توصیه‌نامه)

take up a challenge

چالشی را پذیرفتن

Idioms

take up arms

1- طغیان کردن، به جنگ متوسل شدن 2- در مشاجره یا مرافعه‌ای شرکت کردن

take up the cudgel (for)

به دفاع (از چیزی) برخاستن، کمر همت بستن

take up the gauntlet

1- دعوت به مبارزه را پذیرفتن 2- دفاع از کسی (یا چیزی) را به‌عهده گرفتن

take up quarters

منزل گزیدن، خانه کردن، ساکن شدن، جا گرفتن

ارجاع به لغت take up

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «take up» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/take up

لغات نزدیک take up

پیشنهاد بهبود معانی