گذشتهی ساده:
got offشکل سوم:
gotten offسومشخص مفرد:
gets offوجه وصفی حال:
getting offراه افتادن، حرکت کردن، عزیمت کردن، بیرون زدن (معمولاً برای آغاز سفر)
Let’s get off now, or we’ll miss the train.
بیا همین حالا راه بیفتیم، وگرنه قطار را از دست میدهیم.
We got off late because we couldn’t find the car keys.
دیر حرکت کردیم چون کلیدهای ماشین را پیدا نمیکردیم.
مرخص شدن، تعطیل شدن، ترک کردن، رفتن، خارج شدن (از سر کار)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
I can’t get off before six, I have a meeting until then.
نمیتونم قبلاز شش برم؛ تا اون موقع جلسه دارم.
She got off work early to pick up her kids from school.
او زودتر از محل کار مرخص شد تا بچههایش را از مدرسه بردارد.
Do you get off for Nowruz?
آیا نوروز تعطیلی دارید؟
پیاده شدن، خارج شدن (از وسایل نقلیه)
I got off the train in Qom.
در قم از قطار پیاده شدم.
I accidentally got off at the wrong station.
تصادفاً در ایستگاه اشتباه پیاده شدم.
فرستادن، پست کردن، ارسال کردن (نامه، بسته و...)
Did you get the documents off to the office yet?
آیا مدارک را برای اداره فرستادی؟
He promised to get the parcel off tomorrow.
قول داد بسته را فردا ارسال کند.
انگلیسی بریتانیایی خوابیدن، کودک را خواباندن، خواب رفتن
He helped the baby get off to sleep by singing a lullaby.
با خواندن لالایی کمک کرد نوزاد بخوابد.
It took me hours to get off last night.
دیشب ساعتها طول کشید تا خوابم ببرد.
ارضا شدن، ارضا کردن، به ارگاسم رسیدن، به ارگاسم رساندن
He couldn't get off no matter what she tried.
هر کاری که کرد، نتوانست او را ارضا کند.
She knows exactly how to get him off.
دقیقاً میداند چطور او را به ارگاسم برساند.
از مجازات فرار کردن، قِسِر در رفتن، تبرئه شدن، خلاص شدن، از مجازات نجات دادن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح مقدماتی
The thief got off with only a warning.
دزد فقط با یک اخطار قِسِر در رفت.
They hired a good lawyer who got him off with community service.
وکیل خوبی استخدام کردند که او را فقط با خدمات اجتماعی از مجازات سنگین نجات داد.
برداشتن (بخشی از بدن از چیزی)
The teacher told him to get his feet off the desk.
معلم بهش گفت پاشو از روی میز برداره.
Get your elbows off the table.
آرنجتو از روی میز بردار.
از قطار پیاده شدن
شروع بدی داشتن (در یک رابطه یا موقعیت)
شروع خوبی داشتن
از اتوبوس پیاده شدن
(انگلیس ـ عامیانه) جم بخور، عجله کن، برس به کارت
دست از سر کسی برداشتن، (کسی را) به حال خود گذاشتن، کوتاه آمدن، بیخیال شدن، دست برداشتن، تنها گذاشتن
آغاز شدن یا کردن، شروع به پیشرفت کردن
گذشتهی ساده get off در زبان انگلیسی got off است.
شکل سوم get off در زبان انگلیسی gotten off است.
وجه وصفی حال get off در زبان انگلیسی getting off است.
سومشخص مفرد get off در زبان انگلیسی gets off است.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «get off» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ مرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/get-off