گذشتهی ساده:
busiedشکل سوم:
busiedسومشخص مفرد:
busiesوجه وصفی حال:
busyingصفت تفضیلی:
busierصفت عالی:
busiestمخفف این لغت در حالت عامیانه bz است.
مشغول، پرمشغله (شخص)
I can't come because I am very busy.
نمیتوانم بیایم چون خیلی مشغول هستم.
John is busier than ever.
جان از هر وقت دیگری پرمشغلهتر است.
Mehri is busy until two P.M.
مهری تا ساعت دو بعدازظهر کار دارد.
شلوغ، پرتکاپو، پررفتوآمد، پرجنبوجوش (مکان)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
busy shops
دکانهای شلوغ
The airport terminal was a busy.
پایانهی فرودگاه پرجنبوجوش بود.
busy street
خیابان پررفتوآمد
پرمشغله، شلوغ (زمان)
He spent a busy summer in New York.
تابستان پرمشغلهای را در نیویورک گذراند.
Tomorrow will be a busy day for me.
فردا روز شلوغی برای من خواهد بود.
مشغول (خط تلفن)
Your telephone was busy all day.
تلفن شما تمام روز مشغول بود.
The busy phone rang nonstop.
تلفن مشغول بیوقفه زنگ میخورد.
پرجزئیات، دارای جزئیات بیشازحد، شلوغ
a busy floral wallpaper
کاغذدیواری پرجزئیات
The Christmas tree looked busy.
درخت کریسمس شلوغ به نظر میرسید.
مشغول کردن، مشغول ... بودن، سرگرم کردن، سرگرم ... بودن
I am busy writing a new dictionary.
مشغول نوشتن فرهنگ جدیدی هستم.
to busy oneself with something
خود را سرگرم کاری کردن
How do you keep busy these days?
این روزها چگونه خود را سرگرم میکنی؟
خود را سرگرم کردن، (خود را) مشغول نگه داشتن
خیلی گرفتار، دارای کار زیاد، پر مشغله
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «busy» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/busy