۵۰٪ تخفیف دانشجویی برای اشتراک هوش مصنوعی تا پایان تیر 🧑🏻‍🎓
آخرین به‌روزرسانی:

Busy

ˈbɪzi ˈbɪzi

گذشته‌ی ساده:

busied

شکل سوم:

busied

سوم‌شخص مفرد:

busies

وجه وصفی حال:

busying

صفت تفضیلی:

busier

صفت عالی:

busiest

توضیحات:

مخفف این لغت در حالت عامیانه bz است.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective A2

مشغول، پرمشغله (شخص)

I can't come because I am very busy.

نمی‌توانم بیایم چون خیلی مشغول هستم.

John is busier than ever.

جان از هر وقت دیگری پرمشغله‌تر است.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Mehri is busy until two P.M.

مهری تا ساعت دو بعدازظهر کار دارد.

adjective A1

شلوغ، پرتکاپو، پررفت‌وآمد، پرجنب‌وجوش (مکان)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

busy shops

دکان‌های شلوغ

The airport terminal was a busy.

پایانه‌ی فرودگاه پرجنب‌وجوش بود.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

busy street

خیابان پررفت‌وآمد

adjective A1

پرمشغله، شلوغ (زمان)

He spent a busy summer in New York.

تابستان پرمشغله‌ای را در نیویورک گذراند.

Tomorrow will be a busy day for me.

فردا روز شلوغی برای من خواهد بود.

adjective

مشغول (خط تلفن)

Your telephone was busy all day.

تلفن شما تمام روز مشغول بود.

The busy phone rang nonstop.

تلفن مشغول بی‌وقفه زنگ می‌خورد.

adjective

پرجزئیات، دارای جزئیات بیش‌ازحد، شلوغ

a busy floral wallpaper

کاغذدیواری پرجزئیات

The Christmas tree looked busy.

درخت کریسمس شلوغ به نظر می‌رسید.

verb - intransitive verb - transitive

مشغول کردن، مشغول ... بودن، سرگرم کردن، سرگرم ... بودن

I am busy writing a new dictionary.

مشغول نوشتن فرهنگ جدیدی هستم.

to busy oneself with something

خود را سرگرم کاری کردن

نمونه‌جمله‌های بیشتر

How do you keep busy these days?

این روزها چگونه خود را سرگرم می‌کنی؟

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد busy

  1. adjective engaged, at work
    Synonyms:
    working active engaged employed occupied at work on duty unavailable tied up industrious diligent assiduous hustling persevering snowed swamped overloaded buried engrossed slaving on the go at it in the field on assignment in conference in a meeting with a customer already taken in someone else’s possession having a full plate up to one’s ears having enough on one’s plate having fish to fry having many irons in the fire in the laboratory
    Antonyms:
    unemployed idle unengaged quiet unbusy
  1. adjective active, on the go
    Synonyms:
    active energetic lively full hectic restless tireless strenuous bustling hustling humming tiring busy as a beaver popping fussy
    Antonyms:
    lazy inactive idle
  1. adjective nosy, impertinent
    Synonyms:
    curious inquisitive nosy prying intrusive meddling interfering meddlesome officious pushy forward impertinent butting in obtrusive snoopy stirring nebby troublesome

Collocations

keep busy

خود را سرگرم کردن، (خود را) مشغول نگه داشتن

Idioms

busy as a bee

خیلی گرفتار، دارای کار زیاد، پر مشغله

سوال‌های رایج busy

معنی busy به فارسی چی می‌شه؟

کلمه‌ی «Busy» در زبان فارسی به «مشغول»، «سرِ شلوغ»، یا «پُرکار» ترجمه می‌شود.

واژه‌ی «Busy» یکی از واژه‌های پرکاربرد در زبان انگلیسی است که بسته به زمینه، می‌تواند به وضعیت کاری، ذهنی یا حتی فضایی اشاره داشته باشد. در معنای پایه، وقتی می‌گوییم کسی «busy» است، یعنی آن شخص در حال انجام کار یا فعالیتی است و زمان آزاد ندارد. این کلمه را می‌توان هم در مکالمات رسمی و هم در گفتگوهای روزمره به‌کار برد، و از آن برای توصیف افراد، اماکن، برنامه‌ها، خطوط تلفن، یا حتی طرح‌های گرافیکی استفاده می‌شود.

در زندگی روزمره، وقتی شخصی می‌گوید «I’m busy»، به این معناست که درگیر فعالیتی است و نمی‌تواند در آن لحظه پاسخ‌گو باشد یا وقت آزاد ندارد. این حالت ممکن است مربوط به شغل، کارهای خانه، مطالعه، یا هر نوع تعهد دیگری باشد. استفاده از این واژه بسیار رایج است، و اغلب به‌عنوان پاسخی محترمانه برای رد یک دعوت یا توضیح وضعیت فرد به کار می‌رود. مثلاً: “Sorry, I can’t talk right now, I’m busy.”

در محیط کاری و حرفه‌ای، واژه‌ی «Busy» می‌تواند هم بار مثبت و هم منفی داشته باشد. از یک سو، مشغول‌بودن نشانه‌ای از بهره‌وری، مسئولیت‌پذیری و تلاش مستمر است. اما از سوی دیگر، اگر مشغول‌بودن به شکل مداوم، بدون زمان برای استراحت یا تعادل زندگی رخ دهد، می‌تواند به فرسودگی شغلی (burnout) منجر شود. بنابراین، «busy» بودن لزوماً نشان‌دهنده‌ی موفقیت نیست، بلکه گاهی هشداری است برای بازنگری در شیوه‌ی مدیریت زمان و اولویت‌بندی امور.

در زمینه‌ی فناوری و ارتباطات نیز «busy» کاربردهای خاص خود را دارد. برای مثال، وقتی تماس تلفنی با کسی برقرار نمی‌شود و پیام «the line is busy» شنیده می‌شود، به این معناست که خط تلفن اشغال است. در برنامه‌نویسی یا طراحی رابط کاربری هم، اصطلاحاتی مثل «busy indicator» به کار می‌رود تا کاربر بداند که سیستم در حال پردازش است و باید کمی صبر کند. در این موارد، «busy» یک وضعیت عملکردی را توصیف می‌کند.

از منظر زبان‌شناسی و معناشناسی اجتماعی، گاهی واژه‌ی «busy» می‌تواند معنایی کنایی نیز پیدا کند. مثلاً وقتی کسی مدام خود را «busy» نشان می‌دهد، ممکن است در واقع از آن به‌عنوان بهانه‌ای محترمانه برای اجتناب از چیزی یا کسی استفاده کند. این کاربرد، بیش از آن‌که به معنای واقعی مشغول‌بودن اشاره داشته باشد، جنبه‌ای ادبی یا تعاملی دارد و بستگی به لحن و زمینه‌ی جمله دارد.

واژه‌ی «Busy» مفهومی گسترده‌تر از صرفاً «سرشلوغ بودن» دارد. این کلمه در خود نشانه‌هایی از نظم، مسئولیت‌پذیری، فشار، و گاهی حتی نیاز به مرزگذاری شخصی را جای داده است. اینکه چگونه و چرا خود را «busy» نگه می‌داریم، می‌تواند تصویری از سبک زندگی، اولویت‌ها، و نحوه‌ی برخورد ما با زمان و تعهدات را منعکس کند.

گذشته‌ی ساده busy چی میشه؟

گذشته‌ی ساده busy در زبان انگلیسی busied است.

شکل سوم busy چی میشه؟

شکل سوم busy در زبان انگلیسی busied است.

وجه وصفی حال busy چی میشه؟

وجه وصفی حال busy در زبان انگلیسی busying است.

سوم‌شخص مفرد busy چی میشه؟

سوم‌شخص مفرد busy در زبان انگلیسی busies است.

صفت تفضیلی busy چی میشه؟

صفت تفضیلی busy در زبان انگلیسی busier است.

صفت عالی busy چی میشه؟

صفت عالی busy در زبان انگلیسی busiest است.

ارجاع به لغت busy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «busy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ تیر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/busy

لغات نزدیک busy

پیشنهاد بهبود معانی