با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Tiring

ˈtaɪrɪŋ ˈtaɪərɪŋ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    tired
  • شکل سوم:

    tired
  • سوم‌شخص مفرد:

    tires

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective B1
خسته‌کننده، ملال‌آور، ملال‌انگیز، طاقت‌فرسا، توان‌فرسا

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- The journey was really tiring.
- سفر به‌راستی طاقت‌فرسا و خسته‌کننده بود.
- I've had a very tiring day.
- روز بسیار ملال‌انگیزی داشته‌ام.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد tiring

  1. adjective Causing fatigue
    Synonyms: exhausting, wearing, wearying, draining, demanding, fatiguing, exacting, taxing
  2. verb Deplete
    Synonyms: sapping, wearying, boring, exhausting
  3. verb Exhaust or get tired through overuse or great strain or stress
    Synonyms: fatiguing, outwearing, wearying, wearing
    Antonyms: refreshing, invigorating, interesting, energizing, activating
  4. verb Lose interest or become bored with something or somebody
    Synonyms: wearying, fatiguing, weakening, taxing, rimming, recapping, overworking, wearing, lagging, irking, flagging, draining, exhausting, exasperating, enervating, boring, banding

لغات هم‌خانواده tiring

ارجاع به لغت tiring

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «tiring» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/tiring

لغات نزدیک tiring

پیشنهاد بهبود معانی