گذاردن، آرمیدن، دراز کشیدن، غنودن، سامان، آسودگی، استراحت
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
to repose oneself on a bed
(برای استراحت) در بستر قرار گرفتن
During hot afternoons the whole city reposes.
در بعد از ظهرهای گرم همهی شهر به استراحت میپردازد.
She did not repose at all on the night of her father's death.
شب فوت پدرش اصلاً آرام نگرفت.
It was difficult to repose a man who had been shot.
آرام کردن مردی که گلوله خورده بود دشوار بود.
Medieval justice reposed on the system of torture and fines.
عدالت قرون وسطایی بر پایهی نظام شکنجه و جریمه استوار بود.
Under these mountains repose vast quantities of raw materials.
در زیر این کوهها مقادیر عظیمی مواد خام قرار دارد.
the soldiers reposing in this old graveyard
سربازانی که در این گورستان قدیمی خفتهاند
prayer for the repose of his soul
دعا برای آرامش روح او
What he needed was a good night's repose.
او به یک شب خواب راحت نیاز داشت.
The volcano was in repose.
آتشفشان غیرفعال بود.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «repose» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/repose