با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Sleep

sliːp sliːp
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    slept
  • شکل سوم:

    slept
  • سوم‌شخص مفرد:

    sleeps
  • وجه وصفی حال:

    sleeping
  • شکل جمع:

    sleeps

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1
خواب، استراحت

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- My feet are gone to sleep.
- پاهایم خواب رفته‌اند.
- Her eyes were heavy with sleep.
- چشمانش خواب‌آلود بودند.
- China's farmers awoke from a sleep that had lasted centuries.
- کشاورزان چین از یک خواب چند صد ساله بیدار شدند.
- I went back to sleep.
- دوباره به خواب رفتم.
- to go to sleep
- به خواب رفتن
- Suddenly she gave a cry in her sleep.
- ناگهان در خواب فریاد کشید.
- The child fell into a deep sleep.
- کودک به خواب ژرفی فرو رفت.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - intransitive
خوابیدن، خواب رفتن، خفتن
- He sleeps light.
- خواب او سبک است.
- I couldn't sleep at all last night.
- دیشب اصلاً نتوانستم بخوابم.
- All my ancestors sleep in this little graveyard.
- همه‌ی نیاکان من در این گورستان کوچک به خواب ابدی فرو‌رفته‌اند.
- I slept for eight hours.
- هشت ساعت خوابیدم.
- a sleeping baby
- بچه‌ی خواب
- Nature sleeps in winter and awakens in spring.
- در زمستان طبیعت به خواب می‌رود و در بهار بیدار می‌شود.
- They are in love but they don't sleep together.
- آن‌ها عاشق و معشوق‌اند ولی هم‌خوابگی نمی‌کنند.
- Jim finally slept with Nancy.
- بالأخره جیم با نانسی جماع کرد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - intransitive
مردن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد sleep

  1. noun suspension of consciousness
    Synonyms: bedtime, catnap, coma, dormancy, doze, dream, dullness, few z’s, forty winks, hibernation, lethargy, nap, nod, repose, rest, sack time, sandman, shuteye, siesta, slumber, slumberland, snooze, torpidity, torpor, trance
    Antonyms: awakening, consciousness, wakefulness
  2. verb suspend consciousness
    Synonyms: bed down, bunk, catch a wink, catch forty winks, catnap, conk out, cop some z’s, crash, doze, dream, drop off, drowse, fall asleep, fall out, flop, hibernate, hit the hay, hit the sack, languish, nap, nod, nod off, oversleep, relax, repose, rest, retire, sack out, saw wood, slumber, snooze, snore, take a nap, turn in, yawn, zonk out, zzz
    Antonyms: wake, waken

Phrasal verbs

  • sleep around

    (عامیانه) با بیش از یک نفر رابطه‌ی جنسی داشتن

  • sleep in

    (درمورد مستخدم و غیره) در محل کار خود جای خواب داشتن

    دیر از خواب برخاستن

  • sleep off

    با خوابیدن (از نگرانی یا پر خوری و غیره) راحت شدن

  • sleep out

    بیرون خوابیدن، در محلی غیر از محل کار خود خوابیدن

  • sleep over

    (عامیانه) در منزل کسی دیگر خوابیدن

  • sleep through

    (با وجود سر و صدا و غیره) بیدار نشدن، در تمام مدت چیزی خوابیدن

Collocations

  • last sleep

    مرگ، وفات

  • put to sleep

    1- خواب کردن 2- (جانوران بیمار و غیره را بدون درد) کشتن

Idioms

  • lose sleep over something

    دلواپس چیزی بودن، از نگرانی (درباره‌ی چیزی) به خواب نرفتن

لغات هم‌خانواده sleep

ارجاع به لغت sleep

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «sleep» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/sleep

لغات نزدیک sleep

پیشنهاد بهبود معانی