فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Coma

ˈkoʊmə ˈkəʊmə

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun countable

اغما، بی‌هوشی، کما، ناهشیاری

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

Soraya was in a coma for weeks after the accident.

پس‌از تصادف، ثریا هفته‌ها در کما بود.

Coma can result from various causes, including trauma and lack of oxygen.

اغما می‌تواند به‌دلایل مختلفی از‌جمله تروما و کمبود اکسیژن ایجاد شود.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Doctors monitored her vital signs while she remained in a deep coma.

پزشکان علائم حیاتی او را درحالی که در کمای عمیق بود تحت‌نظر داشتند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد coma

  1. noun deep unconsciousness; a state in which a person is unconscious and cannot be woken, caused by damage to the brain after an accident or illness
    Synonyms:
    sleep lethargy stupor insensibility oblivion torpor slumber faint blackout trance swoon somnolence dullness syncope torpidity hebetude
    Antonyms:
    consciousness alertness wakefulness

ارجاع به لغت coma

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «coma» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/coma

لغات نزدیک coma

پیشنهاد بهبود معانی