با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Wake

weɪk weɪk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    woke
  • شکل سوم:

    woken
  • سوم‌شخص مفرد:

    wakes
  • وجه وصفی حال:

    waking
  • شکل جمع:

    wakes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive A1
بیدار کردن (از خواب)، بیدار شدن، از خواب برخاستن، پا شدن، بلند شدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- The noise woke the baby.
- صدا کودک را بیدار کرد.
- The alarm clock woke me up this morning.
- ساعت زنگ‌دار امروز صبح مرا از خواب بیدار کرد.
noun countable
رد (قایق و کشتی و غیره)
- The wake of the passing ship gently rocked the small fishing boat
- رد کشتی در حال عبور قایق ماهیگیری کوچک را به‌آرامی تکان داد.
- a wake of dust behind the truck
- ردی از گردوخاک در پشت کامیون
noun countable
شب عزا، مراسم شب عزا
- The wake lasted all night, with family members taking turns sitting beside the body.
- شب عزا تمام شب طول کشید و اعضای خانواده به نوبت کنار پیکر نشستند.
- They held a wake for him at his favorite pub.
- برای او در میخانه‌ی محبوبش شب عزا برگزار کردند.
- The wake of the deceased was a time for reflection and remembrance.
- مراسم شب عزای آن مرحوم فرصتی برای تأمل و یادآوری بود.
verb - intransitive
قدیمی بیدار ماندن، شب‌زنده‌داری کردن (در مراسم سوگواری یا در کنار جسد متوفی)
- The mourning family chose to wake over their loved one's body throughout the night.
- خانواده‌ی عزادار تصمیم گرفتند که در طول شب در کنار پیکر عزیزشان بیدار بمانند.
- The old tradition required someone to wake over the corpse throughout the night.
- این سنت قدیم ایجاب می‌کرد که کسی در طول شب در کنار جسد شب‌زنده‌داری کند.
verb - intransitive
قدیمی بیدار ماندن، شب‌زنده‌داری کردن (برای خوش‌گذرانی)
- The king doth wake tonight.
- (شکسپیر) امشب پادشاه بیدار می‌ماند.
- The group of friends decided to wake all night and celebrate their last day of vacation.
- گروه دوستان تصمیم گرفتند تمام شب شب‌زنده‌داری کنند و آخرین روز تعطیلات خود را جشن بگیرند.
verb - transitive
تحریک کردن، برانگیختن، انگیزاندن
- That insult woke his anger.
- آن توهین خشم او را برانگیخت.
- The speech waked the students.
- این سخنرانی دانشجویان را تحریک کرد.
verb - transitive
بیدار کردن، زنده کردن (خاطرات و غیره)
- The old feelings had woken.
- احساسات سابق بیدار شده بودند.
- The old song playing on the radio wakes bittersweet memories of a past love.
- آهنگ قدیمی‌ای که از رادیو پخش می‌شود خاطرات تلخ و شیرین عشق گذشته را بیدار می‌کند.
noun countable
انگلیسی بریتانیایی فستیوال (که در برخی از بخش‌های شمال انگلستان برگزار می‌شود)
- She promised to take her to the wakes after dinner.
- قول داد بعد از شام او را به فستیوال ببرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد wake

  1. noun formal observance of a body before funeral
    Synonyms: deathwatch, funeral service, last rites, obsequies, rites, vigil, watch
  2. noun trail behind something
    Synonyms: aftermath, backwash, furrow, path, track, train, wash, wave
  3. verb stop sleeping
    Synonyms: arise, awake, awaken, be roused, bestir, bring to life, call, come to, get out of bed, get up, nudge, open one’s eyes, prod, rise, rise and shine, roll out, rouse, shake, stir, stretch, tumble out, turn out, wake up
    Antonyms: nap, sleep
  4. verb excite, stimulate
    Synonyms: activate, animate, arouse, awaken, challenge, enliven, fire, fire up, freshen, galvanize, grasp, jazz up, key up, kindle, notice, pep up, provoke, quicken, rally, renew, rouse, see, steam up, stir up, switch on, understand, whet, zip up
    Antonyms: discourage, dissuade

Phrasal verbs

  • wake up

    بیدار شدن

    به خود آمدن، به چیزی پی بردن

Idioms

  • in the wake of

    1- در عقب (چیزی )، دنبال، دنباله 2- در اثر، پیامد، درنتیجه‌ی

ارجاع به لغت wake

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «wake» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/wake

لغات نزدیک wake

پیشنهاد بهبود معانی