با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Woken

ˈwoʊkn ˈwəʊkən
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • مصدر:

    wake
  • گذشته‌ی ساده:

    woke
  • سوم شخص مفرد:

    wakes
  • وجه وصفی حال:

    waking

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive A1
قسمت سوم فعل Wake
- The baby woken from his nap crying.
- بچه با گریه از خواب بیدار شد.
- She woken her sister up with a gentle shake.
- خواهرش را با یک تکان آرام از خواب بیدار کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد woken

  1. verb To begin to comprehend
    Synonyms: grasped, seen, noticed
  2. verb Arouse or excite feelings and passions
    Synonyms: wakened, awakened, roused, shaken, stirred, prodded, awoken, aroused, waved, het, nudged, watched, understood, trailed, tracked, stimulated, serviced, ignited, revived, freshened, excited, called, arisen, inflamed
    Antonyms: dissuaded, discouraged
  3. verb Cause to become awake or conscious
    Synonyms: stirred, aroused, arisen, roused, wakened, risen, awakened, awoken
    Antonyms: slept, napped

ارجاع به لغت woken

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «woken» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/woken

لغات نزدیک woken

پیشنهاد بهبود معانی