با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Awaken

əˈweɪkən əˈweɪkən
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    awakened
  • شکل سوم:

    awakened
  • سوم شخص مفرد:

    awakens
  • وجه وصفی حال:

    awakening

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - transitive verb - intransitive
    بیدار کردن، بیدار شدن
    • - His mother awakened him.
    • - مادرش او را بیدار کرد.
    • - People are at last awakening to their responsibilities.
    • - بالأخره مردم دارند به مسئولیت‌های خود آگاه می‌شوند.
    • - His speech did not awaken any interest in the students.
    • - نطق او علاقه‌ای در دانشجویان ایجاد نکرد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد awaken

  1. verb make conscious or alert
    Synonyms: activate, animate, arouse, awake, call, enliven, excite, fan, incite, kindle, pile out, provoke, rally, revive, rise and shine, roll out, rouse, show a leg, stimulate, stir up, turn out, vivify, wake
    Antonyms: deaden, go to sleep, hypnotize

ارجاع به لغت awaken

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «awaken» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/awaken

لغات نزدیک awaken

پیشنهاد بهبود معانی