آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۰ آذر ۱۴۰۴

    Challenge

    ˈtʃæləndʒ ˈtʃæləndʒ

    گذشته‌ی ساده:

    challenged

    شکل سوم:

    challenged

    سوم‌شخص مفرد:

    challenges

    وجه وصفی حال:

    challenging

    شکل جمع:

    challenges

    معنی challenge | جمله با challenge

    noun countable uncountable B1

    چالش، مسئله‌ی دشوار

    She was ready to accept the challenges of the new job.

    او آماده بود که چالش‌های شغل جدید را بپذیرد.

    His death confronted the party with a new challenge.

    مرگ او حزب را با چالش جدیدی مواجه کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    challenging

    چالش‌انگیز، چالشی

    noun countable

    چالش (دعوت به رقابت)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    هوش مصنوعی فست دیکشنری

    The players accepted the challenge and agreed to a rematch.

    بازیکنان چالش را پذیرفتند و با مسابقه‌ی دوباره موافقت کردند.

    His friends issued a challenge to see who could stay silent the longest.

    دوستانش چالشی گذاشتند تا ببینند چه کسی می‌تواند بیشتر ساکت بماند.

    noun countable

    شبکه‌های اجتماعی چالش

    He accepted the challenge to sing in public and uploaded the video to his page.

    او چالش آواز خواندن در مکان عمومی را پذیرفت و ویدئو را در صفحه‌اش بارگذاری کرد.

    The organization launched a virtual challenge to raise money for medical research.

    این سازمان، چالش مجازی‌ای برای جمع‌آوری کمک مالی جهت تحقیقات پزشکی راه‌اندازی کرد.

    noun countable uncountable C2

    اعتراض، چالش، زیر سؤال بردن

    The committee’s report poses a challenge to the company’s claim of full transparency.

    گزارش کمیته، چالشی جدی برای ادعای شفافیت کامل شرکت ایجاد می‌کند.

    There was no challenge to the decision, so it was approved without further review.

    هیچ اعتراضی به این تصمیم وارد نشد، بنابراین بدون بررسی بیشتر تصویب شد.

    noun countable

    مطالبه‌ی اسم عبور در شب، فرمان ایست، دستور ایست و شناسایی

    The sentry gave the challenge.

    قراول اسم شب (اسم رمز) را خواست.

    He failed to give the correct password after the challenge and was detained for questioning.

    پس‌از دستور ایست و شناسایی نتوانست رمز صحیح را بگوید و برای بازجویی بازداشت شد.

    noun countable

    حقوق اعتراض (به عضو هیئت‌منصفه)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی حقوق

    مشاهده

    A challenge was raised against the juror who personally knew one of the witnesses.

    اعتراضی علیه آن عضو هیئت‌منصفه مطرح شد که یکی از شاهدان را شخصاً می‌شناخت.

    The judge denied the challenge because no evidence of misconduct was presented.

    قاضی، اعتراض را رد کرد زیرا هیچ مدرکی از تخلف ارائه نشده بود.

    verb - transitive

    به چالش کشیدن، دعوت به رقابت کردن، به مبارزه طلبیدن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ۵۰۴ واژه

    مشاهده

    They challenged and beat the best teams in the world.

    آنان با بهترین تیم‌های جهان رقابت کردند و شکستشان دادند.

    He challenged his brother to a tennis match.

    او برادرش را برای مسابقه‌ی تنیس به رقابت طلبید.

    verb - transitive B2

    به چالش کشیدن، زیر سؤال بردن، مورد پرسش و تردید قرار دادن

    These ideas are open to challenge.

    این عقاید در معرض پرسش و تردید هستند.

    Many have challenged Darwin's ideas.

    خیلی‌ها عقاید داروین را زیر سوال برده‌اند.

    verb - transitive

    توانایی کسی را محک زدن، کسی را به چالش کشیدن، مهارت کسی را آزمودن

    Ali challenged his opponent to a duel.

    علی حریف خود را به جنگ تن به تن دعوت کرد.

    This poem challenges one's imagination and thought.

    این شعر تخیل و فکر انسان را سخت به کار می‌گیرد.

    verb - transitive

    فرمان ایست دادن، درخواست شناسایی کردن

    They were challenged at the gate and asked to explain their purpose.

    در ورودی فرمان ایست دریافت کردند و از آن‌ها خواسته شد هدفشان را توضیح دهند.

    The soldier challenged him, shouting, “Halt! Identify yourself!”

    سرباز به او فرمان ایست داد و فریاد زد: «ایست! خودت را معرفی کن!»

    verb - transitive

    حقوق اعتراض کردن، رد کردن (عضو هیئت‌منصفه)

    His lawyer challenged three of the jury.

    وکیل او سه نفر از اعضای هیئت منصفه را رد کرد.

    Her attorney challenged the juror, arguing that he could not remain impartial.

    وکیلش به آن عضو هیئت‌منصفه اعتراض کرد و استدلال کرد که او نمی‌تواند بی‌طرف بماند.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد challenge

    1. noun dispute, question
      Synonyms:
      protest objection interrogation confrontation demanding defiance dare provocation threat test trial ultimatum remonstrance claiming summons to contest demur
      Antonyms:
      agree answer decide win
    1. verb dispute, question
      Synonyms:
      question dispute dare defy demand object to confront provoke claim require ask for investigate inquire try exact impugn test cross summon vindicate assert denounce face down face the music call for call out arouse tax brave beard accost face off make a stand hang in stick it out stimulate reclaim search out throw down the gauntlet fly in the face of invite competition make a point of stand up to impose impeach query
      Antonyms:
      agreement answer decision victory
    1. noun a demand
      Synonyms:
      dare summons provocation calling into question rebutment
    1. noun behavior or an act that is intentionally provocative
      Synonyms:
      defiance provocation
    1. noun something that calls for special effort
      Synonyms:
      test trial hurdle demanding task
      Antonyms:
      agree win decide answer
    1. verb to invite to a contest
      Synonyms:
      dare defy invite confront summon accuse appeal arraign brave brave.--n. defiance call censure charge take-exception claim controvert demand exception forbid objection protest provoke query question reclaim reproach slap stump summons test
    1. verb to confront boldly and courageously
      Synonyms:
      beard brave dare defy face front
    1. verb to claim
      Synonyms:
      make demands on demur except expostulate stimulate inveigh object protest remonstrate test kick squawk

    Collocations

    challenge someone directly

    مستقیماً کسی را به چالش کشیدن/مستقیماً با کسی مخالفت کردن

    challenge a theory

    به چالش کشیدن یک نظریه/زیر سوال بردن یک نظریه

    face the challenge

    با چالش روبرو شدن

    relish a challenge

    از چالش لذت بردن / استقبال کردن

    take up a challenge

    چالشی را پذیرفتن

    Collocations بیشتر

    tough challenge

    چالش سخت

    لغات هم‌خانواده challenge

    • noun
      challenge, challenger
    • adjective
      challenging, challenged, unchallengeable
    • verb - transitive
      challenge
    • adverb
      challengingly

    سوال‌های رایج challenge

    گذشته‌ی ساده challenge چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده challenge در زبان انگلیسی challenged است.

    شکل سوم challenge چی میشه؟

    شکل سوم challenge در زبان انگلیسی challenged است.

    شکل جمع challenge چی میشه؟

    شکل جمع challenge در زبان انگلیسی challenges است.

    وجه وصفی حال challenge چی میشه؟

    وجه وصفی حال challenge در زبان انگلیسی challenging است.

    سوم‌شخص مفرد challenge چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد challenge در زبان انگلیسی challenges است.

    ارجاع به لغت challenge

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «challenge» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/challenge

    لغات نزدیک challenge

    • - chalky
    • - challah
    • - challenge
    • - challenge a theory
    • - challenge someone directly
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    انواع درختان به انگلیسی

    انواع درختان به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    eventually everlasting every one every other day exchange student exercise authority let go horny matcha pollen ghee tick off sine Ju quartz سبیل زن‌ذلیل ستبر سترگ سجود اتراق کردن اولویت بالاخره انضباط محابا پلمب پلمب کردن افتادن انداختن تزیین کردن
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.