فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Squawk

skwɒːk skwɔːk

گذشته‌ی ساده:

squawked

شکل سوم:

squawked

سوم‌شخص مفرد:

squawks

وجه وصفی حال:

squawking

شکل جمع:

squawks

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive

(پرنده) صدا درآوردن (بلند و اذیت‌کننده)

The seagulls squawk incessantly near the harbor.

مرغ‌های دریایی مدام در نزدیکی بندر صدا درمی‌آوردند.

The hens squawked in terror.

مرغ‌ها از ترس قدقد کردند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

A blue jay landed on the branch and started to squawk.

زاغ آبی روی شاخه نشست و شروع به قارقار کرد.

verb - intransitive

جیغ زدن، فریاد زدن، داد زدن، گریه کردن (با صدای بلند و ناخوشایند)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

He started to squawk when he realized he had lost his wallet.

وقتی فهمید کیف پولش را گم کرده است، شروع به داد زدن کرد.

He'll squawk if you try to take his toy away from him.

اگر سعی کنی اسباب بازی‌اش را از او بگیری، جیغ می‌زند.

verb - intransitive informal

اعتراض کردن، دادوبیداد کردن، شکایت کردن، غر زدن (با صدای بلند)

The students squawked about the tuition.

دانشجویان درباره‌ی شهریه اعتراض کردند.

The opposition party is always ready to squawk about government policies.

حزب مخالف همیشه آماده است تا در مورد سیاست‌های دولت شکایت کند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Customers started to squawk when the prices went up.

مشتریان وقتی قیمت‌ها بالا رفت شروع به دادوبیداد کردند.

noun countable

صدای پرنده (بلند و اذیت‌کننده)

A sudden squawk from the seagull startled the tourists.

صدای ناگهانی مرغ دریایی گردشگران را ترساند.

After the squawk, the forest fell silent again.

بعداز صدای پرندگان، جنگل دوباره ساکت شد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

the squawk of a parrot

غرغر طوطی

noun countable

فریاد، داد، جیغ

A piercing squawk echoed through the empty theater.

فریاد گوش‌خراشی در سالن تئاتر خالی طنین‌انداز شد.

The child let out a squawk of delight when he saw the clown.

وقتی کودک دلقک را دید، از خوشحالی جیغ زد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

I ignored the annoying squawk and continued reading.

من داد آزاردهنده را نادیده گرفتم و به خواندن ادامه دادم.

noun countable informal

اعتراض، دادوبیداد، شکایت، غر (با صدای بلند و ناخوشایند)

The proposal was met with immediate squawks from the opposition.

این پیشنهاد با اعتراض فوری مخالفان مواجه شد.

Her squawks about the unfair treatment were ignored.

دادوبیداد او در مورد رفتار ناعادلانه نادیده گرفته شد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد squawk

  1. verb make high-pitched, animal-like sound
    Synonyms:
    cry yelp screech yap hoot caw crow cackle yawp
  1. verb gripe
    Synonyms:
    complain protest bellyache yammer squeal kick up a fuss raise Cain
    Antonyms:
    praise compliment
  1. noun the act of expressing strong or reasoned opposition
    Synonyms:
    kick challenge demur exception expostulation objection gripe protest protestation remonstrance remonstration beef bitch

ارجاع به لغت squawk

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «squawk» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/squawk

لغات نزدیک squawk

پیشنهاد بهبود معانی