Squawk

skwɒːk skwɔːk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    squawked
  • شکل سوم:

    squawked
  • سوم‌شخص مفرد:

    squawks
  • وجه وصفی حال:

    squawking
  • شکل جمع:

    squawks

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive
(پرنده) صدا درآوردن (بلند و اذیت‌کننده)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- The seagulls squawk incessantly near the harbor.
- مرغ‌های دریایی مدام در نزدیکی بندر صدا درمی‌آوردند.
- The hens squawked in terror.
- مرغ‌ها از ترس قدقد کردند.
- A blue jay landed on the branch and started to squawk.
- زاغ آبی روی شاخه نشست و شروع به قارقار کرد.
verb - intransitive
جیغ زدن، فریاد زدن، داد زدن، گریه کردن (با صدای بلند و ناخوشایند)
- He started to squawk when he realized he had lost his wallet.
- وقتی فهمید کیف پولش را گم کرده است، شروع به داد زدن کرد.
- He'll squawk if you try to take his toy away from him.
- اگر سعی کنی اسباب بازی‌اش را از او بگیری، جیغ می‌زند.
verb - intransitive informal
اعتراض کردن، دادوبیداد کردن، شکایت کردن، غر زدن (با صدای بلند)
- The students squawked about the tuition.
- دانشجویان درباره‌ی شهریه اعتراض کردند.
- The opposition party is always ready to squawk about government policies.
- حزب مخالف همیشه آماده است تا در مورد سیاست‌های دولت شکایت کند.
- Customers started to squawk when the prices went up.
- مشتریان وقتی قیمت‌ها بالا رفت شروع به دادوبیداد کردند.
noun countable
صدای پرنده (بلند و اذیت‌کننده)
- A sudden squawk from the seagull startled the tourists.
- صدای ناگهانی مرغ دریایی گردشگران را ترساند.
- After the squawk, the forest fell silent again.
- بعداز صدای پرندگان، جنگل دوباره ساکت شد.
- the squawk of a parrot
- غرغر طوطی
noun countable
فریاد، داد، جیغ
- A piercing squawk echoed through the empty theater.
- فریاد گوش‌خراشی در سالن تئاتر خالی طنین‌انداز شد.
- The child let out a squawk of delight when he saw the clown.
- وقتی کودک دلقک را دید، از خوشحالی جیغ زد.
- I ignored the annoying squawk and continued reading.
- من داد آزاردهنده را نادیده گرفتم و به خواندن ادامه دادم.
noun countable informal
اعتراض، دادوبیداد، شکایت، غر (با صدای بلند و ناخوشایند)
- The proposal was met with immediate squawks from the opposition.
- این پیشنهاد با اعتراض فوری مخالفان مواجه شد.
- Her squawks about the unfair treatment were ignored.
- دادوبیداد او در مورد رفتار ناعادلانه نادیده گرفته شد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد squawk

  1. verb make high-pitched, animal-like sound
    Synonyms:
    cry yelp screech yap hoot caw crow cackle yawp
  1. verb gripe
    Synonyms:
    complain protest bellyache yammer squeal kick up a fuss raise Cain
    Antonyms:
    praise compliment
  1. noun the act of expressing strong or reasoned opposition
    Synonyms:
    kick challenge demur exception expostulation objection gripe protest protestation remonstrance remonstration beef bitch

ارجاع به لغت squawk

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «squawk» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ فروردین ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/squawk

لغات نزدیک squawk

پیشنهاد بهبود معانی