با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Impeach

ɪmˈpiːtʃ ɪmˈpiːtʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    impeached
  • شکل سوم:

    impeached
  • سوم شخص مفرد:

    impeaches
  • وجه وصفی حال:

    impeaching

معنی و نمونه‌جمله

  • verb - transitive
    متهم کردن، به دادگاه جلب کردن، احضار نمودن، عیب گرفتن از، عیب‌جویی کردن، تردید کردن در، باز داشتن، مانع شدن، اعلام جرم کردن
    • - New evidence impeaches his honesty.
    • - مدارک جدید درستی او را زیر پرسش می‌برد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد impeach

  1. verb denounce, censure
    Synonyms: accuse, arraign, blame, bring charges against, call into question, call to account, cast aspersions on, cast doubt on, challenge, charge, criminate, criticize, discredit, disparage, hold at fault, impugn, incriminate, inculpate, indict, query, question, reprehend, reprimand, reprobate, tax, try
    Antonyms: elect

ارجاع به لغت impeach

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «impeach» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/impeach

لغات نزدیک impeach

پیشنهاد بهبود معانی