با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Indict

ɪnˈdaɪt ɪnˈdaɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    indicted
  • شکل سوم:

    indicted
  • سوم شخص مفرد:

    indicts
  • وجه وصفی حال:

    indicting

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - transitive
    حقوق علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن، اعلام جرم کردن، متهم کردن، تعقیب قانونی کردن
    • - He was indicted for murder.
    • - او را متهم به قتل کردند (و به دادگاه بردند).
    • - He indicted the people for not resisting tyranny.
    • - او مردم را به‌دلیل اینکه در برابر بیدادگری مقاومت نکرده بودند، مقصر دانست.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد indict

  1. verb accuse
    Synonyms: arraign, censure, charge, criminate, face with charges, finger, frame, impeach, incriminate, inculpate, prosecute, summon, tax
    Antonyms: absolve, acquit, exonerate

ارجاع به لغت indict

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «indict» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/indict

لغات نزدیک indict

پیشنهاد بهبود معانی