گذشتهی ساده:
incriminatedشکل سوم:
incriminatedسومشخص مفرد:
incriminatesوجه وصفی حال:
incriminatingمقصر قلمداد کردن، بهگناه متهم کردن، گرفتارکردن، تهمت زدن به، گناهکار قلمداد نمودن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The feathers under the cage tend to incriminate the cat.
پرهای زیر قفس گناه را متوجه گربه میکند.
He incriminated the other two students to the teacher.
او نزد معلم گناه را به گردن آن دو شاگرد دیگر انداخت.
He refused to testify fearing to incriminate himself.
چون نمیخواست خود را در معرض اتهام قرار دهد از دادن شهادت خودداری کرد.
On the basis of the incriminating evidence found in his room, he was arrested last night.
بر مبنای مدارک دال بر گناهکاری او - که در اتاقش پیدا شد- دیشب او را بازداشت کردند.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «incriminate» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/incriminate