فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Incriminate

ɪnˈkrɪməneɪt ɪnˈkrɪməneɪt

گذشته‌ی ساده:

incriminated

شکل سوم:

incriminated

سوم‌شخص مفرد:

incriminates

وجه وصفی حال:

incriminating

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive

مقصر قلمداد کردن، به‌گناه متهم کردن، گرفتارکردن، تهمت زدن به، گناهکار قلمداد نمودن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری

The feathers under the cage tend to incriminate the cat.

پرهای زیر قفس گناه را متوجه گربه می‌کند.

He incriminated the other two students to the teacher.

او نزد معلم گناه را به گردن آن دو شاگرد دیگر انداخت.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He refused to testify fearing to incriminate himself.

چون نمی‌خواست خود را در معرض اتهام قرار دهد از دادن شهادت خودداری کرد.

On the basis of the incriminating evidence found in his room, he was arrested last night.

بر مبنای مدارک دال بر گناهکاری او - که در اتاقش پیدا شد- دیشب او را بازداشت کردند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد incriminate

  1. verb accuse
    Synonyms:
    charge blame attribute implicate involve allege indict prosecute cite attack finger name brand pin on inculpate bring charges hold accountable point the finger at frame serve summons

لغات هم‌خانواده incriminate

ارجاع به لغت incriminate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «incriminate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/incriminate

لغات نزدیک incriminate

پیشنهاد بهبود معانی