فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Crime

kraɪm kraɪm

شکل جمع:

crimes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable B1

جنایت، جرم، خلاف، تبهکاری، بزه، عمل غیرقانونی

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح مقدماتی

مشاهده

The crime rate is on the rise.

میزان جنایات رو به افزایش است.

Murder is a serious crime.

آدم‌کشی جرم بزرگی است.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Youth crime has become a major social issue.

بزهکاری نوجوانان به معضل اجتماعی بزرگی تبدیل شده است.

noun singular

ظلم، کار غلط، اشتباه، گناه، بی‌انصافی، مایه‌ی تأسف

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

Cutting artists’ funding is a cultural crime, some critics argue.

برخی منتقدان معتقدند کاهش بودجه‌ی هنرمندان، ظلم فرهنگی است.

It is a crime to waste good food.

حرام کردن خوراک خوب گناه دارد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

It's a crime that you didn't finish high school!

مایه‌ی تأسف است که شما دبیرستان را تمام نکردید!

noun uncountable

اثر جنایی (فیلم، رمان و...)

Streaming platforms invest heavily in crime series.

پلتفرم‌های استریم به‌شدت روی سریال‌های جنایی سرمایه‌گذاری می‌کنند.

Nordic authors have reshaped modern crime literature.

نویسندگان اسکاندیناویایی ادبیات جنایی معاصر را دگرگون کرده‌اند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد crime

  1. noun offense against the law
    Synonyms:
    wrongdoing offense violation evil fault transgression infraction illegality delinquency misconduct trespass villainy breach infringement corruption criminality lawlessness depravity immorality wickedness atrocity scandal outrage iniquity malfeasance misdeed felony vice case job racket break tort dereliction antisocial behavior unlawful act malefaction enormity delict abomination mortal sin fast one caper hit sneak delictum
    Antonyms:
    kindness good deed
  1. noun something that offends one's sense of propriety, fairness, or justice
    Synonyms:
    offense outrage sin
  1. noun a great disappointment or regrettable fact
    Synonyms:
    pity shame bummer

Collocations

commit a crime

مرتکب جنایت (بزه یا جرم) شدن

breed crime

جرم را پرورش دادن، باعث جرم شدن

cause crime

موجب جرم/جنایت شدن، باعث جرم/جنایت شدن

combat crime

مبارزه با جرم و جنایت

crime figures

آمار جرم و جنایت

Collocations بیشتر

crime rate

نرخ جرم و جنایت

crime wave

موج جرم و جنایت

fight crime

مبارزه با جرم و جنایت

fight against crime

مبارزه علیه جرم و جنایت

juvenile crime

بزهکاری نوجوانان/اطفال

petty crime

جرم خرد/خرده جرم

street crime

جرم خیابانی

tackle crime

مقابله با جرم/رسیدگی کردن به جرم

target serious crime

هدف قرار دادن جرایم جدی

vehicle crime

جرم مرتبط با وسیله نقلیه

war on crime

مبارزه با جرم و جنایت

soaring crime rates

نرخ فزاینده جرم و جنایت، افزایش شدید جرم

conduct an investigation into a crime

انجام تحقیقات در مورد یک جرم

dig out info about a crime

کشف اطلاعات در مورد یک جرم / بیرون کشیدن اطلاعات درباره یک جنایت

Idioms

crime doesn't pay

جنایتکار همیشه گیر می‌افتد.

compound a felony (or crime)

حق‌السکوت گرفتن، (در مقابل رشوه) از تعقیب قانونی صرف‌نظر کردن

لغات هم‌خانواده crime

ارجاع به لغت crime

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «crime» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/crime

لغات نزدیک crime

پیشنهاد بهبود معانی