امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Offense

əˈfens əˈfens
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    offenses

توضیحات

این لغت در انگلیسی بریتانیایی به‌صورتِ offence نوشته می‌شود.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable
کار غیرقانونی، تخلف، جرم، بزه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- Drunk driving is a serious offense.
- رانندگی هنگام مستی تخلفی جدی است.
- Driving without a licence is an offence.
- رانندگی بدون گواهی‌نامه تخلف است.
- It's the third time that he's been convicted of a drug offence.
- این سومین دفعه است که به دلیل جرم مواد مخدر محکوم می‌شود.
- to commit an offense
- خطا کردن، تخلف کردن
noun uncountable
دلخوری، رنجش، رنجیدگی، نا‌خشنودی
- Don't take offense at my criticism!
- از انتقاد من آزرده نشو!
- When I said that I didn't mean any offense.
- وقتی که آن حرف را زدم منظورم ایجاد رنجش نبود.
- No offense but your pants zipper is open!
- دلخور نشوید ولی زیپ شلوارتان باز است!
- His behavior gave great offense.
- رفتار او موجب رنجش فراوان شد.
- His behavior gave offense to everyone.
- رفتار او همه را دلخور کرد.
noun uncountable formal
تهاجم، حمله
- the weapon of offence
- سلاح حمله
- weapons of offence
- سلاح‌های نهاجم
noun uncountable
ورزش حمله
- The team's offense is stronger than their defense.
- حمله‌‌ی این تیم قوی‌تر از دفاع آن‌هاست.
- Our offense did not play well.
- خط حمله‌ی ما خوب بازی نکرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد offense

  1. noun violation, trespass
    Synonyms: breach, crime, delinquency, fault, infraction, lapse, malfeasance, misdeed, misdemeanor, peccadillo, sin, transgression, wrong, wrongdoing
    Antonyms: obedience
  2. noun insult, displeasure
    Synonyms: affront, aggression, assailment, assault, attack, battery, black eye, blitz, blitzkrieg, dig, dirty dig, harm, hit, hurt, indignation, indignity, injury, injustice, left-handed compliment, mugging, onset, onslaught, outrage, push, put-down, slam, slap in the face, slight, snub, zinger
    Antonyms: kindness, pleasure
  3. noun anger, hard feelings
    Synonyms: annoyance, conniption, displeasure, explosion, fit, flare-up, huff, indignation, ire, miff, needle, outburst, pique, resentment, scene, tantrum, tizzy, umbrage, wounded feelings, wrath
    Antonyms: happiness, pleasure

Collocations

  • give offense

    دلخور کردن، رنجاندن، گران خاطر کردن

  • take offense

    دلخور شدن، رنجیدن، گران خاطر شدن

Idioms

لغات هم‌خانواده offense

ارجاع به لغت offense

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «offense» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/offense

لغات نزدیک offense

پیشنهاد بهبود معانی