با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Pique

piːk piːk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    piqued
  • شکل سوم:

    piqued
  • سوم‌شخص مفرد:

    piques
  • وجه وصفی حال:

    piquing

توضیحات

در معنای آخر معمولاً به این شکل نوشته می‌شود: piqué

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable
رنجش، آزردگی، دلخوری

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- She went off in a pique.
- خیلی به او برخورد و رفت.
- His pique was understandable when his friend broke the promise they made.
- وقتی دوستش قولی که داده بود را زیر پا گذاشت، دلخوری‌اش قابل‌درک بود.
verb - transitive
برانگیختن، تحریک کردن
- His answers piqued my curiosity.
- پاسخ‌های او کنجکاوی مرا برانگیخت.
- The intriguing plot of the novel piqued the interest of many readers.
- طرح جذاب این رمان توجه بسیاری از خوانندگان را برانگیخت.
verb - transitive
بالیدن، افتخار کردن
- The professor was piqued by the positive feedback he received from his students.
- پروفسور از بازخورد مثبتی که از دانشجویانش دریافت کرد، به خود افتخار کرد.
- He piques himself on his skill as a cook.
- از مهارت خود به‌ عنوان سرآشپز به خود می‌بالد.
verb - transitive
رنجاندن، دلخور کردن
- Are you piqued at me?
- از من دلخوری؟
- Her apparent indifference piqued her suitor.
- بی‌توجهی آشکار او خواستگارش را رنجاند.
noun uncountable
پیکه (نوعی پارچه‌ی نخی بادوام)
- The dress was made of a delicate piqué.
- این لباس از پیکه‌ی ظریف ساخته شده بود.
- The tennis skirt was made of a white piqué.
- دامن تنیس از پیکه‌ی سفید ساخته شده بود.
- striped pique
- پیکه‌ی راه‌راه
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد pique

  1. noun anger, irritation
    Synonyms: annoyance, blowup, conniption, dander, displeasure, flare-up, grudge, huff, hurt, irk, miff, offense, peeve, pet, provocation, resentment, rise, ruckus, slow burn, snit, sore, stew, storm, tiff, umbrage, vexation
    Antonyms: cheer, happiness, joy
  2. verb offend, provoke
    Synonyms: absorb, affront, annoy, arouse, bother, bug, displease, egg on, exasperate, excite, fire up, gall, galvanize, get, get a rise out of, get under skin, give a hard time, give the business, goad, goose, grab, ignite, incense, irk, irritate, kindle, make waves, miff, mortify, motivate, move, nettle, offend, peeve, prick, put out, quicken, rile, rouse, spur, stimulate, sting, stir, vex, whet, work up, wound
    Antonyms: delight, please

ارجاع به لغت pique

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «pique» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/pique

لغات نزدیک pique

پیشنهاد بهبود معانی