با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Grudge

ɡrʌdʒ ɡrʌdʒ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    grudged
  • شکل سوم:

    grudged
  • سوم‌شخص مفرد:

    grudges
  • وجه وصفی حال:

    grudging
  • شکل جمع:

    grudges

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive
بی‌میلی، اکراه، بیزاری، لج، کینه، غرض، غبطه، بخل ورزیدن، لجاجت کردن، غبطه خوردن بر، رشک ورزیدن به، غرغر کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- to grudge a person his success
- نسبت به کامیابی کسی رشک بردن
- He grudged his dog its food.
- او با بی‌میلی به سگش خوراک می‌داد.
- He congratulated us grudgingly.
- او از روی بغض به ما تبریک گفت.
- He has a grudge against me.
- او با من غرض دارد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد grudge

  1. noun hard feelings
    Synonyms: animosity, animus, antipathy, aversion, bad blood, bitterness, bone to pick, dislike, enmity, grievance, hate, hatred, ill will, injury, injustice, malevolence, malice, maliciousness, malignancy, peeve, pet peeve, pique, rancor, resentment, spite, spitefulness, spleen, venom
    Antonyms: favor, forgiveness, good will
  2. verb feel resentful; give unwillingly
    Synonyms: begrudge, be reluctant, be stingy, complain, covet, deny, envy, hold back, mind, pinch, refuse, resent, stint
    Antonyms: favor, forgive

ارجاع به لغت grudge

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «grudge» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/grudge

لغات نزدیک grudge

پیشنهاد بهبود معانی