گذشتهی ساده:
grudgedشکل سوم:
grudgedسومشخص مفرد:
grudgesوجه وصفی حال:
grudgingشکل جمع:
grudgesهمچنین در معنی اول و دوم میتوان از begrudge بهجای grudge استفاده کرد.
کینه، دشمنی، پدرکشتگی، عداوت، غرض، بیزاری، خشم، نفرت
He has a grudge against me.
او با من پدرکشتگی دارد.
She held a grudge against him for years.
سالها از او کینه داشت.
بخل ورزیدن، حرص خوردن، ناراضی بودن، بیمیل بودن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He grudged his dog its food.
او با بیمیلی به سگش خوراک میداد.
I grudged the effort required to help with the tedious task.
من از تلاشی که برای کمک به این کار طاقتفرسا لازم بود، ناراضی بودم.
حسودی کردن، حسادت ورزیدن، غبطه خوردن، رشک ورزیدن
to grudge a person his success
نسبت به کامیابی کسی رشک ورزیدن
He grudged his neighbor's success, believing he had cheated to get ahead.
او به موفقیت همسایهاش حسودی میکرد و معتقد بود که برای پیشرفت تقلب کرده است.
از کسی کینه به دل گرفتن، از کسی کینه داشتن، با کسی خصومت داشتن، با کسی خردهحساب داشتن، غیظ کسی را داشتن
غیظ کسی را داشتن، (نسبت به کسی) غرض داشتن، عداوت داشتن، خرده حساب داشتن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «grudge» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/grudge