فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Prick

prɪk prɪk

گذشته‌ی ساده:

pricked

شکل سوم:

pricked

سوم‌شخص مفرد:

pricks

وجه وصفی حال:

pricking

شکل جمع:

pricks

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive

سوراخ کردن، سوراخ‌سوراخ کردن، سوراخ ایجاد کردن در (با سوزن و غیره)

I pricked my finger with a needle.

با سوزن انگشتم را سوراخ کردم.

With a sharp fork, I pricked the skin of the potatoes before baking.

با چنگال تیز، پیش از پخت، پوست سیب‌زمینی‌ها را سوراخ‌سوراخ کردم.

noun countable

سوراخ، جای سوزن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری

The child had made the paper full of pricks.

کودک کاغذ را پر از سوراخ کرده بود.

The tailor made a small prick in the fabric.

خیاط روی پارچه جای سوزن ایجاد کرد

noun countable

درد، سوزش (مثل هنگامی که خار یا سوزن به بدن فرو می‌رود)

I can still feel the prick.

هنوز هم درد سوزن را احساس می‌کنم.

A small prick on my hand quickly turned into a red, painful bump.

سوزش کوچک روی دستم به‌سرعت تبدیل به یک برآمدگی قرمز و دردناک شد.

noun countable

مجازی عذاب، احساس ناخوشایند (کوتاه‌مدت) (معمولاً به‌صورت مفرد می‌آید)

a prick of conscience

عذاب وجدان

His harsh words caused a prick of sadness in her chest.

سخنان تند او باعث ایجاد احساس ناخوشایند غم و اندوه در سینه‌اش شد.

noun slang countable

ناپسند کیر

She gasped as she felt his penis slide inside her.

وقتی کیر او در بدنش پس و پیش می‌رفت، نفس‌نفس زد.

She marveled at the size of his prick.

از اندازه‌ی کیر او شگفت‌زده شد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

She gently stroked his prick.

کیر او را به‌آرامی نوازش کرد.

noun slang countable

ناپسند گه، خر، کثافت، مرتیکه (مردی کینه‌توز که اغلب دارای قدرت و نفوذ است)

The boss is a prick.

رئیس گه است.

Don't listen to that prick.

به اون مرتیکه گوش نده.

noun countable

چیز خراش‌دهنده

The doctor used a sterilized prick to draw blood for testing.

پزشک برای آزمایش خون از یک چیز خراش‌دهنده‌ی استریل‌شده استفاده کرد.

The detective found a tiny prick on the victim's body.

کارآگاه یک چیز خراش‌دهنده‌ی کوچک روی بدن قربانی پیدا کرد.

verb - intransitive verb - transitive

عذاب دادن، عذاب کشیدن، ناراحت بودن

Remorse pricked his conscience.

ندامت وجدانش را عذاب می‌داد.

Memories of the past prick him.

خاطرات گذشته او را عذاب می‌داد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Her actions caused her to prick.

اعمال او باعث شد که عذاب بکشد.

verb - transitive

گیاه‌شناسی نشا کردن (گیاه و نهال)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی گیاه‌شناسی

مشاهده

We need to prick out the plants.

باید گیاهان را نشا کنیم.

It's time to prick out the young plants.

وقت آن است که گیاهان جوان را نشا کنیم.

verb - intransitive verb - transitive

جانورشناسی گوش خود را سیخ کردن، سیخ شدن (گوش) (سگ و اسب)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی جانورشناسی

مشاهده

The dog's ears pricked up at the sound.

با شنیدن صدا گوش‌های سگ سیخ شد.

The loud noise made the dog prick up its ears.

صدای بلند باعث شد سگ گو‌ش‌هایش را سیخ کند.

verb - intransitive verb - transitive

تیز کردن (گوش انسان)، گوش ... تیز شدن (انسان)

He pricks up his ears as soon as money is mentioned.

تا حرف پول به میان می‌آید گوش‌هایش را تیز می‌کند.

The sight of her favorite dessert made her prick up.

دیدن دسر محبوبش گوش او را تیز کرد.

verb - intransitive verb - transitive

خراشاندن، به خارش انداختن، سوزن‌سوزن کردن، سوزن‌سوزن شدن

Rose bushes pricked the child's legs.

بته‌های گل‌ سرخ پاهای کودک را خراشاندند.

My scratched elbow itched and pricked.

آرنج خراشیده‌ام می‌خارید و سوزن‌سوزن می‌شد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The woolen scarf was pricking on my neck.

شال‌گردن پشمی گردنم را خراش می‌داد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد prick

  1. noun small hole made by stab
    Synonyms:
    wound cut stab puncture hole gash jab perforation pinhole prickle jag
  1. verb stab, perforate
    Synonyms:
    cut hurt jab sting bore pierce puncture enter drill slash lance punch slit pink smart spur

Phrasal verbs

prick out (or off)

جوانه کاشتن، در گلدان کاشتن

Idioms

prick up one's ears

گوش‌ها را تیز کردن، خوب گوش کردن، شست (کسی) خبردار شدن

ارجاع به لغت prick

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «prick» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/prick

لغات نزدیک prick

پیشنهاد بهبود معانی