گذشتهی ساده:
prickedشکل سوم:
prickedسومشخص مفرد:
pricksوجه وصفی حال:
prickingشکل جمع:
pricksسوراخ کردن، سوراخسوراخ کردن، سوراخ ایجاد کردن در (با سوزن و غیره)
I pricked my finger with a needle.
با سوزن انگشتم را سوراخ کردم.
With a sharp fork, I pricked the skin of the potatoes before baking.
با چنگال تیز، پیش از پخت، پوست سیبزمینیها را سوراخسوراخ کردم.
سوراخ، جای سوزن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The child had made the paper full of pricks.
کودک کاغذ را پر از سوراخ کرده بود.
The tailor made a small prick in the fabric.
خیاط روی پارچه جای سوزن ایجاد کرد
درد، سوزش (مثل هنگامی که خار یا سوزن به بدن فرو میرود)
I can still feel the prick.
هنوز هم درد سوزن را احساس میکنم.
A small prick on my hand quickly turned into a red, painful bump.
سوزش کوچک روی دستم بهسرعت تبدیل به یک برآمدگی قرمز و دردناک شد.
مجازی عذاب، احساس ناخوشایند (کوتاهمدت) (معمولاً بهصورت مفرد میآید)
a prick of conscience
عذاب وجدان
His harsh words caused a prick of sadness in her chest.
سخنان تند او باعث ایجاد احساس ناخوشایند غم و اندوه در سینهاش شد.
ناپسند کیر
She gasped as she felt his penis slide inside her.
وقتی کیر او در بدنش پس و پیش میرفت، نفسنفس زد.
She marveled at the size of his prick.
از اندازهی کیر او شگفتزده شد.
She gently stroked his prick.
کیر او را بهآرامی نوازش کرد.
ناپسند گه، خر، کثافت، مرتیکه (مردی کینهتوز که اغلب دارای قدرت و نفوذ است)
The boss is a prick.
رئیس گه است.
Don't listen to that prick.
به اون مرتیکه گوش نده.
چیز خراشدهنده
The doctor used a sterilized prick to draw blood for testing.
پزشک برای آزمایش خون از یک چیز خراشدهندهی استریلشده استفاده کرد.
The detective found a tiny prick on the victim's body.
کارآگاه یک چیز خراشدهندهی کوچک روی بدن قربانی پیدا کرد.
عذاب دادن، عذاب کشیدن، ناراحت بودن
Remorse pricked his conscience.
ندامت وجدانش را عذاب میداد.
Memories of the past prick him.
خاطرات گذشته او را عذاب میداد.
Her actions caused her to prick.
اعمال او باعث شد که عذاب بکشد.
گیاهشناسی نشا کردن (گیاه و نهال)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی گیاهشناسی
We need to prick out the plants.
باید گیاهان را نشا کنیم.
It's time to prick out the young plants.
وقت آن است که گیاهان جوان را نشا کنیم.
جانورشناسی گوش خود را سیخ کردن، سیخ شدن (گوش) (سگ و اسب)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی جانورشناسی
The dog's ears pricked up at the sound.
با شنیدن صدا گوشهای سگ سیخ شد.
The loud noise made the dog prick up its ears.
صدای بلند باعث شد سگ گوشهایش را سیخ کند.
تیز کردن (گوش انسان)، گوش ... تیز شدن (انسان)
He pricks up his ears as soon as money is mentioned.
تا حرف پول به میان میآید گوشهایش را تیز میکند.
The sight of her favorite dessert made her prick up.
دیدن دسر محبوبش گوش او را تیز کرد.
خراشاندن، به خارش انداختن، سوزنسوزن کردن، سوزنسوزن شدن
Rose bushes pricked the child's legs.
بتههای گل سرخ پاهای کودک را خراشاندند.
My scratched elbow itched and pricked.
آرنج خراشیدهام میخارید و سوزنسوزن میشد.
The woolen scarf was pricking on my neck.
شالگردن پشمی گردنم را خراش میداد.
جوانه کاشتن، در گلدان کاشتن
گوشها را تیز کردن، خوب گوش کردن، شست (کسی) خبردار شدن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «prick» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/prick