گذشتهی ساده:
prickledشکل سوم:
prickledسومشخص مفرد:
pricklesوجه وصفی حال:
pricklingشکل جمع:
pricklesخراش کوچک، خار، خار تیغ، خار نوکتیز، تیرکشیدن، نیش، سک زدن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
A rosebush has prickles.
بوتهی گل سرخ خار دارد.
I still remember the prickle of my father's beard on my cheeks.
هنوز (احساس) زبری ریش پدرم بر روی گونههایم را به یاد دارم.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «prickle» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/prickle