Prickle

ˈprɪkl ˈprɪkl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    prickled
  • شکل سوم:

    prickled
  • سوم‌شخص مفرد:

    prickles
  • وجه وصفی حال:

    prickling
  • شکل جمع:

    prickles

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive adverb
خراش کوچک، خار، خار تیغ، خار نوک‌تیز، تیرکشیدن، نیش، سک زدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- A rosebush has prickles.
- بوته‌ی گل سرخ خار دارد.
- I still remember the prickle of my father's beard on my cheeks.
- هنوز (احساس) زبری ریش پدرم بر روی گونه‌هایم را به یاد دارم.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد prickle

  1. noun A needle
    Synonyms: spine, needle, thorn, spike, pin, barb, prick, bristle, chill, point, sensation, spiculum, pricker, tingling, sticker, spikelet
  2. noun A sensation
    Synonyms: pain, chill, ache, pang, prick, smart, tingling, soreness, stab, sting, stitch, throe, tickle, twinge, misery
  3. verb Cause a stinging or tingling sensation
    Synonyms: prick, tingle, sting
  4. verb Make a small hole into, as with a needle or a thorn
    Synonyms: prick

ارجاع به لغت prickle

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «prickle» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/prickle

لغات نزدیک prickle

پیشنهاد بهبود معانی