امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Pricking

American: ˈprɪkɪŋ British: ˈprɪkɪŋ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    pricked
  • شکل سوم:

    pricked
  • سوم‌شخص مفرد:

    pricks

معنی‌ها

noun
عمل خراشاندن (رجوع شود به: prick)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
noun
احساس خراشیدگی یا زبری، خارش
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد pricking

  1. verb Cause a stinging pain
    Synonyms:
    stinging spurring hurting stimulating prompting prodding puncturing twinging biting triggering wounding inciting urging provoking sticking propelling stabbing goading smarting piquing moving motivating pointing instigating piercing cutting inspiring perforating inflaming nettling impelling galvanizing fomenting broaching exciting boring
  1. verb Cause a prickling sensation
    Synonyms:
    prickling
  1. verb Stab or urge on as if with a pointed stick
    Synonyms:
    goading
  1. verb Make a small hole into, as with a needle or a thorn
    Synonyms:
    prickling
  1. noun The act of puncturing with a small point
    Synonyms:
    prick

ارجاع به لغت pricking

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «pricking» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/pricking

لغات نزدیک pricking

پیشنهاد بهبود معانی