Prickly

ˈprɪkli ˈprɪkli
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    pricklier
  • صفت عالی:

    prickliest

معنی

adjective
تیغ‌دار، زبر، خراش‌دهنده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد prickly

  1. adjective thorny or difficult
    Synonyms: annoying, barbed, bothersome, brambly, briery, bristly, complicated, echinated, intricate, involved, knotty, nettlesome, pointed, sharp, spiny, stimulating, ticklish, tricky, troublesome, trying
    Antonyms: smooth
  2. adjective irritable, bad-tempered
    Synonyms: cantankerous, edgy, fractious, fretful, grumpy, irritable, peevish, petulant, snappish, touchy, waspish
    Antonyms: happy, pleasant

ارجاع به لغت prickly

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «prickly» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/prickly

لغات نزدیک prickly

پیشنهاد بهبود معانی