رنجیدن، قهر کردن، اوقات تلخی کردن، ترساندن، آماس کردن، تغیر، عصبانیت، غضب
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He quarreled with his wife and huffed his mother-in-law.
او با زن خود دعوا کرد و نسبت به مادرزن خود درشتی نمود.
Father huffed and said, "do you think money grows on trees!"
پدر برآشفت و گفت: «فکر میکنی پول علف خرسه!»
He huffed and he puffed, and he blew the straws into the air.
او فوت کرد و پف کرد و کاهها را به هوا راند.
He is in a huff now, wait until he calms down.
او حالا آتشی است، صبر کن تا آرام شود.
1- نفسنفس زدن، هوفهوف کردن، هفهفو شدن 2- خشم نمایی کردن
سخت عصبانی، برزخ، آتشی، از جا در رفته
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «huff» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/huff