آیکن بنر

۵۰۴ واژه‌ی ضروری در لغات دسته‌بندی‌شده

۵۰۴ واژه‌ی ضروری در لغات دسته‌بندی‌شده

مشاهده
آخرین به‌روزرسانی:

Huff

hʌf hʌf

معنی huff | جمله با huff

noun verb - transitive verb - intransitive adverb

رنجیدن، قهر کردن، اوقات تلخی کردن، ترساندن، آماس کردن، تغیر، عصبانیت، غضب

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

He quarreled with his wife and huffed his mother-in-law.

او با زن خود دعوا کرد و نسبت به مادرزن خود درشتی نمود.

Father huffed and said, "do you think money grows on trees!"

پدر برآشفت و گفت: «فکر می‌کنی پول علف خرسه!»

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He huffed and he puffed, and he blew the straws into the air.

او فوت کرد و پف کرد و کاه‌ها را به هوا راند.

He is in a huff now, wait until he calms down.

او حالا آتشی است، صبر کن تا آرام شود.

پیشنهاد بهبود معانی

انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد huff

  1. verb sigh, breathe out forcefully
    Antonyms:

Idioms

huff and puff

1- نفس‌نفس زدن، هوف‌هوف کردن، هف‌هفو شدن 2- خشم نمایی کردن

in a huff

سخت عصبانی، برزخ، آتشی، از جا در رفته

ارجاع به لغت huff

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «huff» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/huff

لغات نزدیک huff

پیشنهاد بهبود معانی